جیوردانو برونو1
چکیده
وقوع ناآرامیهای گسترده در برخی کشورهای عربی و احتمال گسترش یافتن آن به دیگر کشورهای منطقه و حتی دیگر مناطق جهان، بسیاری از صاحبنظران منتقد امریکایی را به تکاپو انداخته است تا در پی توضیحی منطقی و قابل فهم از دلایل این رخدادها و پیآمدهای فوری و آتی آن برای سیاست خارجی و کلیت امریکا باشند. به نظر برخی از این صاحبنظران همچون نویسنده مقاله حاضر، این اتفاقات، نتیجه طبیعی و قهری چندین دهه حاکمیت خودکامگان بر این کشورهاست و به همین دلیل، این ناآرامیها تأثیر آنی و شگرفی بر امریکا به عنوان حامی بزرگ این دولتهای خودکامه خواهد گذاشت. بخشی از این پیآمدها نیز متوجه جامعه امریکا خواهد شد. به این شکل که مردم امریکا که در چنبره یک بحران اقتصادی بزرگ و پیآمدهای اجتماعی و سیاسی گسترده آن گرفتارند و با وجود وعدههای داده شده، هیچ نشانهای از بهبود وضعیت خود نمیبینند، با سرمشق گرفتن از این خیزشها در پی یافتن راههای دیگری برای اثرگذاری بر سیاستهای دولت خود باشند.
انقلاب انواع بسیار متفاوتی دارد، ولی بعضی از آنها مؤثرتر از بقیه هستند. شناخت تفاوت بین یک انقلاب موفقیتآمیز و یک انقلاب شکستخورده بسیار دشوار است. معمولاً انقلابها در سطح، دقیقاً شبیه هم به نظر میرسند. راز ماجرا این است که آنچه را «دوست داریم» شاهد باشیم، کنار بگذاریم و نسبت به آنچه در عمل، در دوره وقوع رویدادها رخ داده است، به شدت صادق باشیم. آیا دولت یا رژیم، قدرت را به طور کامل به مردم تفویض کرده است یا همچنان یک بوروکراسی فاسد دیگر با چهرهای اندکی متفاوت، حاکم است؟ آیا نخهای خیمهشب بازی عوامل شرکتی جهانیسازی از کشورتان برچیده شدهاند یا به همان شدت قبل، به قوت خود باقی هستند؟ آیا هیچ مقام فاسدی به طور عملی به دلیل جرایم خود مجازات شده است ـ جرایمی که در وهله اول به شورش انجامیدهاند ـ یا آنها بدون پرداخت هیچ هزینهای به سمت ویلاهای چندین میلیون دلاریشان در اکوادور پرواز کردهاند و اکنون پیاله مشروب در دست، اندکی کمتر از قبل، به حالت لمیده دراز کشیده و فاجعهای را که خود پدید آوردهاند، از طریق «سی. ان. ان» تماشا میکنند؟ در نهایت، چه کسی از این رویداد، سود برده است ؟
امروزه سراسر خاورمیانه در آستانه بیثباتی کامل و احتمالاً جنگ داخلی قرار گرفته است. مصر، لیبی، تونس، بحرین، یمن و دیگر کشورهای عربی در حال تجربه موج تکاندهنده ناآرامی هستند که از دهه هفتاد تاکنون مشاهده نشده است. منابع رسانهای غرب این رویداد را یک «انقلاب مردمی» مینامند؛ انقلابی که دولت اوباما همچون خویشاوندی قدیمی به شدت از آن استقبال کرده است. آیا ما شاهد دموکراتیزه شدن گهواره تمدن هستیم یا چیزی به کلی متفاوت در حال رخ دادن است؟ ما از این موج اغتشاش چگونه اثر خواهیم پذیرفت؟ آیا به جای فرو افتادن در وحشت و هراس از آشوبهای رو به تزاید، آنچه امریکاییان تیزبین از یک انفجار اجتماعی در طرف دیگر جهان میآموزند، به آنها کمک خواهد کرد تا از رویدادی مشابه در کشور خود جان سالم به در برند؟ بیایید برخی لحظههای متمایزی را که مشخصه تحولات خاورمیانه بودهاند، عوامل اثرگذار بنیادین و فاسدی که این تحولات را دربرگرفتهاند و نیز واقعیتهای تاریخی منطقه خاصی را که مهندسان جهانیسازی دوست دارند آنها را به دست فراموشی بسپاریم، بررسی کنیم.
پیکربندی جهان عرب
آیا عوامل جهانیسازی از مشارکت در فروپاشی خاورمیانه، منافعی دارند؟ شکی نیست. این انزجار بسیار دامنگسترده و خشم جمعی فروخورده، چیزی نیست که به سادگی و به طور مصنوعی بتوان آن را تولید کرد. احتمال دارد این خشم نسبت به تاکتیکهای حکومتی فئودالی دیکتاتورها در جهان عرب (که بیشتر آنها را صاحبان منافع امریکایی و اروپایی نصب یا حمایت کردهاند) بسیار بیشتر باشد؛ خشمی که بی سر و صدا در طول زمان شکل گرفته است. پس چرا دولتهای غربی از سرنگونی گماشتگانی که خودشان آنها را بر مسند قدرت نشاندهاند، شادمانی میکنند؟
رژیم مبارک، دومین دریافتکننده بزرگ کمکهای مالی و نظامی امریکا در جهان بود. یک سوم کل کمکهای خارجی آشکارا گزارش شده امریکا، روانه مصر و اسرائیل شده است. بدون این کمکهای نظامی گسترده امریکا، مبارک نمیتوانست سلطه سی ساله خود را حفظ کند. این واقعیتی انکارناپذیر است. در این صورت، چرا امریکا علیه کسی دست به اقدام زده است که پیشتر آن را محکم در چنگ خود داشته بود؟
وقتی شاه ایران (که شاهد بودیم دیوانهای خشن بیش نبود) بر اثر یک انقلاب مردمی در سال 1979 سرنگون شد، دولت امریکا با شاخ و شانه کشیدن نسبت به این اتفاق واکنش نشان داد. وقتی که حسنی مبارک (دیوانه خشن دیگری که شاهدش بودهایم) در همین ماه گذشته سرنگون شد، دولت امریکا با شادی و توجه گرم نسبت به آن واکنش نشان داد. تفاوت بین انقلاب ایران و انقلابهایی که امروزه در سراسر خاورمیانه صورت میگیرد، چیست؟ شورش!
مبارک هم مثل بیشتر رهبران و چهرههای دستنشانده، یک پادو و بازیچه برای اجرای سیاستهای مدافع جهانیسازی در مصر بود. دست کشیدن او از قدرت در عالم واقع اصلاً قابل تصور نبود، چون این قدرت هیچ گاه به او داده نشده بود که پس گرفته شود. گفتنی است کابینه مبارک و بخش بزرگی از ساختار دولتی و نظامی موجود او با قوّت به جای خود باقی ماندهاند.
فیلد مارشال محمدحسین طنطاوی که شورای نظامی حاکم را ریاست میکند و حدود بیست سال وزیر دفاع بوده است، بعد از کنارهگیری مبارک از قدرت، کنترل مصر را «به طور موقت» در دست گرفته است. طنطاوی پیوندهای محکمی با واشینگتن و وفاداری خدشهناپذیری به سیاستهای مبارک دارد. شاید به همین دلیل، بود که به نظر میرسید باراک اوباما از کنارهگیری مبارک چنان سرمست شده است. در تلگرافهای خصوصی دیپلماتیک افشا شده و مجادله برانگیز اخیر ویکی لیکس، از طنطاوی به عنوان «سگ دستآموز مبارک» یاد شده است.
کلید ماجرا این است که حمایت محافل مدافع جهانیسازی از تغییرات در مصر، دقیقاً به این دلیل است که هیچ تغییری برای شهروندان این کشور رخ نخواهد داد. مردم مصر قدرت اثرگذاری راستین بر سیاستهای کشورشان را به دست نخواهند آورد و اگر زیرساختهای نظامی در درون دولتشان دست نخورده باقی بماند، شاید حتی نفوذشان از قبل نیز کمتر شود. کل شورش آنها تضعیف شده و تغییر جهت داده است؛ چون آنها به جای تمرکز بر نظام فاسدی که مبارک صرفاً مرد اول و جلودار آن بود، سادهلوحانه بر او به عنوان منبع تمام مصایب خود تمرکز کرده بودند.
درباره لیبی چه؟ معمر قذافی، این... دیکتاتور جهان سوم، در سال 2009، زمانی که نامزد ریاست اتحادیه افریقا شد، به چهره محبوب سازمان ملل تبدیل شد. او دقیقاً همان جانوری بود که امروزه است و تا آنجا که من میدانم، سابقه حقوق بشر در این کشور به همان وخامت باقی مانده بود، البته در آن زمان، قذافی با دادن دلارهای نفتی به تعدادی از کشورهای عضو اتحادیه افریقا و اغوا کردن آنها برای حرکت به سمت تمرکزگرایی، بار دیگر به مدافعان جهانیسازی کمک کرد.
آشکارا پیداست که تاریخ مصرف سودمندی قذافی به پایان رسیده است که اکنون نهادهای بینالمللی، تمام قد در حال حمایت از شورش در لیبی هستند.
تونس را به خاطر دارید؟ آن مبارزه برای کسب آزادی که رسانههای جریان اصلی اساساً آن را نادیده گرفتند، تا وقتی که این مبارزه تقریباً تمام شده بود و دو دهه حاکمیت زینالعابدین بن علی (یک خودکامه دیگر با پیشینهای از تخلفات حقوق بشری که با کمک صاحبان منافع غربی و در رأس همه، ایتالیاییها، به قدرت رسید) پایان یافته بود. در اینجا بود که مدافعان جهانیسازی ناگهان «عاشق» تونس شدهاند و در حال ترویج حرکت مردم این کشور به عنوان یک «مدل انقلاب» هستند. چرا؟ شاید به دلیل دونوازی موذیانه مک کین و لیبرمن است که سعی دارند «به منظور کمک به نیروهای نظامی تونس برای اعاده امنیت»، آموزشهای لازم را در اختیار دولت جدید این کشور قرار دهند.
بله. اینها همان کسانی هستند که پیشنویس «قانون تخاصمجویانه دشمن» را تهیه کردهاند؛ قانونی که به دولت امریکا اجازه میداد با هر شهروند امریکایی همچون یک «جنگجوی دشمن» برخورد کند و تمام حقوق تصریح شده در قانون اساسی را برای برگزاری یک دادگاه عادلانه از آنها سلب کند. حدس میزنم درسی که امریکاییان و مهمتر از آن، جنبشهای آزادیخواه باید بگیرند، این است که اگر نمیتوانند شما را شکست دهند، سعی کنند به شما بپیوندند و بعد جای شما را بگیرند. امید من این است که تونسیها اسب تراوای پیشنهادی موشهای فاضلابی چون مک کین و لیبرمن را رد کنند. البته اگر آنها این کار را انجام دهند، تصور میکنم که مدافعان جهانیسازی دیگر چنین دوستانه خاموش ننشینند.
آنچه در خاورمیانه در حال رخ دادن است، نمونه کاملی است از دستکاری در نظم و آرایش موجود در جهت اهداف تشکیلات تثبیت شده. محرک اصلی و مشهود این رویدادها، دو برابر شدن قیمت مواد غذایی در سطح جهان ظرف دو دهه گذشته بوده است. (میتوانید از کم شدن هماهنگ ارزش پولهای غربی تشکر کنید که یکی از عوامل اصلی این گرانیها بودهاند). تا زمانی که شکم مردم سیر شود، این گرایش در آنها وجود دارد که از انواع و اقسام شرارتها و مشقات جان سالم به در برند، ولی زمانی که ضروریات اصلی تودهها از آنها گرفته شود، آنها معمولاً به شیوهای خشن و نامتمرکز دست به عمل خواهند زد. این انقلابها به دلایل زیاد، زمانی که آغاز میشوند، مشروعیت دارند، ولی وقتی جلوتر میروند، مصادره میشوند. این اتفاق به این دلیل رخ میدهد که فرهنگهایی که در این انقلابها مشارکت دارند، درک نمیکنند تهدید واقعی از چه ناحیهای متوجه آنان شده است. آیا هدف، تمرکززدایی در خاورمیانه از طریق فاجعه است؟ شاید، هر چند وقتی همه حرفها زده و همه کارها انجام میشود، به نظر من، به خیزش درآمدن خاورمیانه، امری است که بسیار بیشتر به امریکا مرتبط است تا جهان اسلام... .
آشناپنداری دوباره
برای کسانی که واقعاً میخواهند از آنچه در خاورمیانه رخ میدهد و دلایل آن، درک جامعی به دست آورند، پیشنهاد میکنم به آخرین انقلاب بزرگ مصر در سال 1952 نگاهی بیندازند. در آن زمان، انگلستان هنوز قدرت غربی غالب در جهان عرب محسوب میشد و کنترل مطلقی بر جریان تولید و عرضه نفت داشت و موقعیت آن، بیشتر شبیه موقعیتی بود که چندین دهه است امریکا از آن برخوردار است. نفت با استرلینگ انگلستان قیمتگذاری میشد و در تمام معاملات نفتی، قیمت آن باید به ارز انگلیس تبدیل میگردید. معمولاً گفته میشد که قدرت امپراتوری انگلستان بعد از جنگ جهانی دوم کاملاً به وضعیت ذخایر ارزی آن در بازارهای نفت بستگی داشت. هیچ کدام این حرفها به نظرتان آشنا نمیآیند؟
در سال 1952، علیه حکومت سلطنتی دستنشانده در مصر و ناظران انگلیسی آن، ظاهراً انقلابی از جایی زبانه کشید. هدایت این انقلاب را گروهی در دست داشتند که «جنبش افسران آزاد» نامیده میشدند. در حقیقت، سازمانهای امریکایی و بعد شوروی، یکی بعد از دیگری، به این خیزش که از سالها حاکمیت اشرافیتی فاسد تغذیه میشد، دامن زدند و در مواردی، تأمین مالی آن را در دست داشتند. در سالهای 1951 و 1952، افسران پلیس ناسیونالیست که هم از سوی امریکا و روسیه حمایت میشدند، شروع به پشتیبانی از گروههای تروریستی فداییان کردند و در این کار، از نشانیهای غلط حمله به منظور تضعیف منطقه سود جستند (آیا این موضوع هم حتی از مورد قبلی به نظرتان آشناتر نمیرسد؟) جالب آنکه این مقطع، دوره تولد به اصطلاح «اخوان المسلمین» بود؛ گروهی که امروزه در مباحث رسانهای دوباره ناگهان به سطح آمده است.
شورشها در سطح قاهره گسترش یافت، ملک فاروق سرنگون شد و در نهایت، انگلستان از این کشور بیرون رانده شد و کنترل آنها بر کانال سوئز از دست رفت. البته داستان در این نقطه تمام نشد... .
انگلیسیها و فرانسویها میخواستند کانال سوئز را پس بگیرند (دست کم این ادعایی بود که آنها مطرح میکردند)؛ چون کنترل سوئز به معنای کنترل بازارهای نفتی خاورمیانه بود. این دو قدرت اروپایی نقشه بازپسگیری کانال سوئز را از طریق تهاجم اسرائیل به باریکه غزه به عنوان یک سکوی پرش، در دستور کار قرار دادند. این بار، انگلیس، عوامل اسرائیلی را برای انجام حملاتی با نشانی غلط به مصر به کار گرفت. نیروهای زمینی انگلیس و فرانسه در نزدیکی قبرس و الجزایر دست به عمل زدند.
این نقشه باید جواب میداد، فقط در صورتی که یک موضوع در میان نبود. انگلستان بعد از دو جنگ جهانی، از نظر اقتصادی، تضعیف شده بود و به کلی به سرمایههای امریکایی موجود در بدهی خزانهداری خود، وابسته بود. ایالات متحده به همراه سازمان ملل، در واکنش نسبت به این اقدام انگلیس، تهدید کرد که سرمایهگذاری در بدهیهای انگلیس را به منظور توقف حمایت از بهای پوند استرلینگ به حالت تعلیق در خواهد آورد. این اعلام امریکا، به سقوط نهایی پوند به عنوان یک ارز جهانی و اوج گیری دلار انجامید.
در تاریخ رسمی، این حرکت امریکا، روسیه و سازمان ملل، به عنوان اقدامی در جهت تضعیف سیطره دیرینه انگلیس ترسیم میشود. البته این نگرش بیشتر اقناعکننده است که پوند فقط به این دلیل تضعیف شد که نقشههای شکلگیری اتحادیه اروپا در اوایل دهه 1950 به اجرا گذاشته شده بودند. از نظر من، نخبگان انگلیسی کاملاً میدانستند که تلاشهای بیثمرشان برای در اختیار داشتن کنترل خاورمیانه، به سقوط پوند خواهد انجامید؛ چون حالا نوبت مردم انگلیس بود تا کمی از این فشارها را تحمل کنند و متمرکز شوند. شباهتهایی که بین افول امپراتوری انگلیس در ماجرای نفت خاورمیانه در دهه 1950 با افول امروزین ما بر سر نفت خاورمیانه به چشم میخورد، تکاندهنده است.
به گمان من، اگر تاریخ میتوانست خود را تکرار کند، ایالات متحده به زودی عملیاتهای سیاسی و حتی نظامی خود را برای کنترل سوئز به کار میانداخت و قیمتگذاری نفت با دلار را حفظ میکرد؛ اقدامی که واکنش منفی سرمایهگذاری بینالمللی را برخواهد انگیخت و موجب خواهد شد تا بانکهای مرکزی، به سرمایهگذاریهای خود در خزانهداری امریکا و انباشت دلار به عنوان ذخایر پولیشان پایان دهند.
بحران انرژی برای ضربه زدن به ایالات متحده و حمایت از مدافعان جهانیسازی
یک خاورمیانه بیثبات به تعداد اندکی از افراد سود میرساند و به نظر من، هدف نیز همین است. همانگونه که در چند مقاله دیگر اشاره کردهام، امریکا در آستانه فروپاشی اقتصادی مهندسی شده قرار دارد که محرّک اصلی آن، کاهش ارزش شدید و هدفمند دلار و افزایش سریع بدهیهای ملی امریکاست. اگر شما عضوی از عوامل بانکداری مرکزی شرکتی باشید و دغدغه اصلیتان، مرگ دلار به عنوان ارز پشتوانه ذخایر پولی جهان باشد، مشکل بسیار جدّی پیش روی این خواهد بود که چه کنید تا به خاطر اقداماتتان، آماج سرزنش یا تلافیجویی فوری قرار نگیرید. برای فرار از مشعلها و چنگکهای تودههای خشمگین، جز یافتن یک راه مالروی فرار یا انحراف توجه که حتی از فقر، موحشتر است، چه راه بهتری را سراغ دارید؟
ناآرامیهای خاورمیانه، پرده دودی کاملی را برای انحراف توجهها از دلار تورمزده فراهم میآورد. اول و مهمتر از همه این است که این پرده، بالا رفتن سرسامآور بهای انرژی را که به دلیل پایین آمدن ارزش ارز ما اجتنابناپذیر بوده است، پنهان میکند (نفت با دلار معامله میشود)، ولی اکنون میتوان تقصیر را به گردن «بیثباتیهای خاورمیانه» انداخت. تاکنون بهای نفت خام به یکصد دلار در هر بشکه رسیده است و هیچ نشانهای از پایین آمدن قیمتها دیده نمیشود. مطمئناً اکنون بیشتر امریکاییان به جای بانکهای جهانی، مصر یا لیبی را در خالی شدن کیفهای پولشان مقصر میدانند.
برای تشدید سردرگمی، سازمانهای مختلفی در حال تغذیه کردن MSM با رنگینکمانی از پیامهای در هم آمیخته هستند که امریکاییان را در برابر عدم حتمیت آسیبپذیر میگذارد و آنها را بسیار سر به راهتر میکند. مثلاً صندوق جهانی پول اخیراً اظهار داشته است که جهان به سادگی میتواند نفت یکصد دلاری را تحمل کند (یک دروغ)، در حالی که آژانس بینالمللی انرژی اعلام کرده است نفت صد دلاری «بسیار بسیار بد است» و به انحراف کامل اقتصاد جهانی میانجامد (اتفاقی که به هر روی در حال رخ دادن است).
امروزه مصیبت اجتماعی و اقتصادی در هر نقطه جهان که باشد، همواره نخهای نازک ایمان روانی را نسبت به بازسازی اقتصادی ما پاره خواهد کرد. داشتن چنین سیستمی به خودی خود شرمسارکننده بود و شیوههای به کار گرفته شده از سوی بانک مرکزی امریکا برای تسهیل اوضاع، هرگز با هدف «نجات» واقعی بنای مالی ما از فروپاشی صورت نگرفته است. این شیوهها فقط این رویداد را تداوم میدهد، تا جایی که آنها برای جارو کردن باقیماندههای بیرونق و پیشنهاد کردن جایگزینی که در کنترل صندوق جهانی پول باشد، آماده شوند. این روند برای ناکام ماندن طراحی شده و به شکل چشمگیری، ناکام نیز مانده است. اگر امریکاییان همچنان به اصلاح یک حوزه به عنوان یگانه منبع فاجعه اقتصادی بچسبند، این واقعیتها در مه تاریخ ناپدید خواهند شد.
سرانجام اینکه اگر تنش به دیگر کشورها همچون عربستان سعودی گسترش یابد و پای خشونت به این مبارزات کشیده شود یا اسرائیل به عنوان یک ابزار برای به راه انداختن کشمکشی گستردهتر تحریک شود، ممکن است نظارهگر جنگی در مقیاسی باورنکردنی شویم. چنین جنگی میتواند بزرگترین عامل انحراف توجه باشد.
آیا بعد نوبت یک خیزش امریکایی خواهد بود؟
اگر به مدت بیشتر از دو ماه، بهای نفت خام همچنان بیشتر از یکصد دلار باقی بماند، اثر منفی آن انکارناپذیر خواهد بود. اگر فکر میکنید تا قبل از این اتفاق با تورم دست به گریبان بودهاید، فقط منتظر بمانید تا قیمت بنزین به پنج تا شش دلار در هر گالن برسد و هزینههای حمل و نقل کالاها افزایشی سرسامآور بگیرند. حتی بدون به حساب آوردن احتمال بسیار واقعی بیثبات شدن کامل خاورمیانه و از بین رفتن نفوذهای سیاسی مشخص، اوپک به طور کلی به قیمتگذاری نفت با دلار پایان خواهد داد. از این مقطع به بعد، سقف آسمان نیز برای دربرگرفتن شاخص بهای بنزین کم خواهد آمد. تا همین جا نیز محمد العریان، یکی از مدیران اجرایی ارشد شرکت «مدیریت سرمایهگذاری پاسیفیک» خواستار واکنش بازار «دست به گریبان با رکود»، نسبت به ناآرامیها در لیبی شده است.
واکنش دولت امریکا به فروپاشی پول امریکا و افزایش هزینهها چه خواهد بود؟ ریاضت! هر چند آنها احتمالاً از اصطلاحات متفاوتی برای توصیف این وضعیت استفاده خواهند کرد. یورش تمهیدات کاهش هزینهها، به ویژه در درون ایالتها؛ یعنی جایی که سرمایهگذاریهای اوراق قرضه شهری به لبه پرتگاه نزدیک شدهاند، مشهودتر میشود. کاهشهای صورت گرفته در هزینههای رفاهی ایالتی که برای کمک به مردم طراحی شدهاند تا بتوانند خود را از نظر مالی شناور نگه دارند، موجب به راه افتادن اعتراضهای گسترده در ویسکانسین و اوهایو شده است.
در اینجا بحث دو جنبه پیدا میکند، آیا کارکنان ایالتی مستحق آن هستند که به این دلیل که دولتهای ایالتی از نظر مالی، پاسخگو نیستند، دستمزدها یا مزایای آنان کاهش یابد؟ آیا کسریهای باورنکردنی ایالتها فقط به این دلیل تداوم مییابد که کارکنان ایالتی (که از نظر بسیاری از افراد، بیشتر از حد معمول دستمزد دریافت میکنند) را در کوتاه مدت خشنود نگه دارند؟ اما آنها واجد هر دو موقعیت معناداری هستند که باید در نظر گرفته شوند، این دو جنبه سبب میشوند که نتوان تصویر کامل را مشاهده کرد.
واقعیت این است که کار حکومتهای ایالتی از در هم شکسته بودن گذشته است و در نهایت، آنها هیچ برنامهای برای هزینه کردن و حقوق دادن، فارغ از چگونگی اثرپذیری همگان از این برنامهها نخواهند داشت، به ویژه در برخورد با تورم بدون کنترل. کارمندان ایالتی و تمام کسانی که به اقدامات رفاهی متکی هستند، هرگز در کاهش بودجههای ایالتی، مقصر نیستند.
چنانچه یک انقلاب به سبک مصر یا لیبی در امریکا رخ دهد، میتوانیم وقوع چند چیز را انتظار داشته باشیم. ابزارهای معمول ارتباطات مختل خواهند شد، همانطور که هم در مصر و هم در لیبی، با قطع کردن اینترنت و تلفنهای همراه، به اعتراضها واکنش نشان داده شد. قوانین خاصی به تصویب خواهد رسید و حقوق تصحیح شده مردم در قانون اساسی به حالت تعلیق در خواهند آمد؛ تداوم در برنامههای دولتی ـ همچنان که پیشتر قانون آن به تصویب رسیده است ـ در صورت بروز هر گونه «فاجعه ملی» از جمله اعتراضهای شهروندان، در اختیار برخی نهادهای خاص قرار خواهند گرفت. تعطیلی فوری بانکها به دنبال آن رخ خواهد داد، درست همانگونه که در مصر رخ داد و سبب اختلال فعالیتهای بازارهای محلی و وحشت در میان کسانی شد که از نظر مالی آمادگی نداشتند. خشونت، با توجه به دستاویزهای پر و پیمان وزارت امنیت داخلی برای به اجرا گذاشتن حتی کنترلهای بیشتر و البته تماماً به منظور تأمین «امنیت» ما، یکی از نتایج اجتنابناپذیر چنین رخدادی خواهد بود.
شاید برخی از چنین بلبشویی به عنوان نشانهای از تغییر، استقبال کنند. از نظر من، چنین نیست. انقلاب بدون جهت، بدون طرح و نقشه و بدون درک شفاف از منبع مشکل، بیمعناست. ما میتوانیم کاری کنیم که خشممان ما را به دامن یک خودکامگی حتی شاخصتر بغلتاند، یا میتوانیم متمرکز و گردهم آمده باقی بمانیم و از طریق سازماندهی اجتماعاتمان، ضمن تأمین خودکفایی و حفاظت خود، برای هدفی مشخص دست به عمل زنیم. ما میتوانیم با قانونگذاران ایالتی برای کسب حمایتهای قانونی لازم از فعالیتهای وال استریت همکاری کنیم و به آنها توان لازم را برای ایستادگی در برابر یک فروپاشی بدهیم. ما میتوانیم هوشمندانه و بدون کنترل متمرکز، خود را سازماندهی کنیم یا میتوانیم سرنوشت خود را به دست یک گروه نخبه غیر پاسخگوتر از اتوکراتهای فعلی بدهیم. اگر چه اکنون چنین کاری ناممکن به نظر میرسد، انتخاب به راستی بر عهده ماست. چگونگی دست زدن ما به کنش و واکنش در ماههای پیش رو، میتواند به معنای تفاوت بین یک امریکای آزاد و مرفه، یا یک جای سوختگی در روزشمار تاریخ باشد.
منبع: www.blacklistednews.com/index.php?news-id=12844
1. Giordano Bruno، روزنامهنگار و پژوهشگر مسائل سیاسی.