آنچه در این سلسله مقالات خواهید خواند بررسی جریان حق و باطل از ابتدای خلقت تا صدر اسلام است. این مقالات برگرفته از کتاب " تبار انحراف" است که در مواردی توسط اساتید مجرب جنبش مصاف مطالبی نیز به آن افزوده گشته است لذا از خوانند گان عزیز تقاضا می شود تمامی قسمت ها را با دقت مطالعه فرمایند.
حق و باطل
قسمت دوم : آفرینش انسان
ما انسان را در بهترینِ صورت و سیرت آفریدیم.1 بزرگا خداوندی که نیکوترین آفرینندگان است.2
آنچه ملائک نمیدانستند:
بشر، مهمان تازه وارد کرة زمین است. از آفرینش جهان، کرّوبیان، فرشتگان، حیوانات و جنبندگان، سالهای درازی میگذشت، که بشر پای بر عرصة خاکی گذاشت.3
آنگاه که خداوند، ارادة آفرینش انسان کرد تا او را نمایندة خویش بر زمین بگمارد، فرشتگان را از این ارادة خویش آگاه ساخت. فرشتگان با شنیدن این خبر، گفتند: خداوندا، آیا کسی را میآفرینی که در آنجا فساد کند و خونها بریزد؟
در هیچ جای قرآن، شاهدی از انکار خداوند بر این گفته ملایک یافت نمیشود.
وَإِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلَائِکَةِ إِنِّی جَاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً قَالُوا أَتَجْعَلُ فِیهَا مَنْ یُفْسِدُ فِیهَا وَیَسْفِکُ الدِّمَاءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَنُقَدِّسُ لَکَ قَالَ إِنِّی أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ؛
و چون پروردگارت به فرشتگان گفت: من در زمین خلیفهای میآفرینم، گفتند: آیا کسی را میآفرینی که در آنجا فساد کند و خونها بریزد و حال آنکه ما به ستایش تو تسبیح میگوییم و تو را تقدیس میکنیم؟ گفت: من آن دانم که شما نمیدانید.4
برخی در علت این سخن ملایک گفتهاند: پیش از آن، کسانی بودند که مفسد فی الارض بودند و ملائکه این را میدانستند. این پاسخ درست نیست؛ چون در این آیه خداوند فرمود: إِنِّی أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ. دیگر اینکه خداوند فرمود: من در زمین خلیفهای میآفرینم؛ صحبت از مدل پیشین نبود. اگر مدل قبلی همه همانند ما بودهاند و نیکانی داشتهاند، ملایکه این گونه نمیگفتند. اینها چیزی ندیده بودند و به همین دلیل خداوند فرمود: إِنِّی أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ ؛
من از این آفریده چیزی میدانم که شما نمیدانید.
همة انسانها، جز معصومان(ع) چون جاهلاند، به نوعی در زمین فساد میکنند. این خلیفة خداوند زمین را نمیشناسد. با قدرت و ارادهای که خداوند به او داده است، دست به طبیعت میزند و پیوندهای در هم پیچیده و سیستم نظاممند عالم را که مخلوق احسن خداست، خراب میکند.
از نگاه ملایک، کار انسان تباه کردن است: قَالُوا أَتَجْعَلُ فِیهَا مَنْ یُفْسِدُ فِیهَا، و خون ریزی: وَیَسْفِکُ الدِّمَاءَ. چون خداوند او را خلیفه نهاده است، بنابراین به او اراده داده است و از سوی دیگر دارای جهل است و نتیجه آن افساد در زمین است.
و خداوند در پاسخ فرمود: إِنِّی أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ؛ و این بدان معناست که ملایک از نکتهای ناآگاهاند. و آنگاه برای بیان و اثبات ناآگاهی ملایک، دست به آزمون آنان میزند:
وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ کُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَی الْمَلَائِکَةِ فَقَالَ أَنْبِئُونِی بِأَسْمَاءِ هَؤُلَاء إِنْ کُنتُمْ صَادِقِینَ، قَالُوا سُبْحَانَکَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِیمُ الْحَکِیمُ؛5
و نامها را به تمامی به آدم بیاموخت. سپس آنها را به فرشتگان عرضه کرد. و گفت: اگر راست میگویید مرا به نامهای اینها خبر دهید. گفتند: منزهی تو، ما را جز آنچه خود به ما آموختهای، دانشی نیست، تویی دانای حکیم.
با این آزمون، ملایک بزرگی آدم را در مییابند و او را بیشتر میشناسند. خداوند به آدم(ع) امر کرد تا اسامی را به ملایکه بیاموزد.
قَالَ یَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ قَالَ أَلَمْ أَقُلْ لَکُمْ إِنِّی أَعْلَمُ غَیْبَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَأَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَمَا کُنتُمْ تَکْتُمُونَ؛6
گفت: ای آدم، آنها را از نامهایشان آگاه کن. چون از آن نامها آگاهشان کرد، خدا گفت: آیا به شما نگفتم که من نهان آسمانها و زمین را میدانم، و بر آنچه آشکار میکنید و پنهان میداشتید، آگاهم.
و آدم از نخستین روز خلقت، معلم ملایکه و سبب کمال آنان شد. ملایکه از کلمة «خلیفه» دریافته بودند که این موجود به دلیل داشتن توان تصرف و نیز جهل، کار را خراب میکند، اما خداوند آنان را آگاه ساخت که آدم مجهز به علمی الاهی است. ملائک پاسخ خود را دریافتند. آدم بدون علم و آگاهی از طبیعت و خویش و ارتباطات حاکم مفسد خواهد بود، اما وقتی علم همه امور را از خداوند گرفته است در این صورت تصرفات و دخالتهای او جاهلانه و مفسدانه نخواهد بود. اکنون آدم با این علم فراگیر خطا ناپذیر است؛ بلکه اگر افسادی از او سر زند عصیان است، یعنی سرپیچی از مسیر دانستهها. و او با این علم علمدار حرکت انسان بر زمین است و آنها که در آغاز بدون این علم فراگیرند برای رهایی از فساد و افساد باید پیرو او باشند و با پیروی از عصمت او به مسیر کمال رهسپار باشند و این است راز لزوم عصمت در انبیای الهی و اوصیای آنها که اگر آنها فاقد علم و جایز الخطا باشند، فساد و افساد در پی خواهد بود.
انسان مسجود فرشتگان
اکنون آدم(ع) با علم الاهی و پردامنه خویش، معلم ملایک نیز قرار گرفته است. خدواند ملائکه را امر میکند تا در برابر آدم که روح خداوند در او دمیده شده است، سر به سجده آورند.7 تمام ملایک به سجده افتادند، جز ابلیس، که از فرمان خداوند سر برتافت.
وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِیسَ أَبَی وَاسْتَکْبَرَ وَکَانَ مِنْ الْکَافِرِینَ؛8
و به فرشتگان گفتیم: آدم را سجده کنید. همه سجده کردند جز ابلیس، که سر باز زد و برتری جست. و او از کافران بود.
به گفته قرآن، ابای شیطان از سجده بر آدم(ع) از روی استکبار بود و نه جهل، و او میدانست که چه میکند.9
شیطان برای سر باز زدن از امر الاهی، دلیل آورد:
قَالَ أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِی مِنْ نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ؛10
شیطان از سجده سر برتافت و گفت: من از او بهترم. مرا از آتش آفریدهای11 و او را از گل.
استدلال شیطان این بود که تو امر به سجدة عالی بر دانی کردهای، چرا که جنس خلق من از آتش، و آدم از خاک است و همیشه آتش بر فراز خاک است و رو به برتری و بالایی میرود و فراتر از خاک قرار میگیرد، پس من بر او برتری دارم. در حالی که سجده باید از دانی بر عالی باشد. شیطان بدین گونه خواست کار خود را در برابر باری تعالی توجیه کند. خداوند در برابر این استدلال به او پاسخ نداد، همان گونه که در این عالم به هیچ معترض مستکبری پاسخ نمیدهد. اما او را از مقام بلند خویش فرو انداخت.
قَالَ فَاهْبِطْ مِنْهَا فَمَا یَکُونُ لَکَ أَنْ تَتَکَبَّرَ فِیهَا فَاخْرُجْ إِنَّکَ مِنْ الصَّاغِرِینَ؛12
فرمود: از این مقام فرو شو. تو را چه رسد که در آن گردنکشی کنی؟ بیرون رو که تو از خوار شدگانی.شیطان در استدلال خویش، به مادة خلق توجه کرد. مادة خلق انسان، خاک، و مادة خلق شیطان، آتش است؛ ولی ملاک امر خداوند ماده نبود؛ صورت فعلی انسان روح خداوندی او بود.
فَإِذَا سَوَّیْتُهُ وَنَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِینَ؛13
چون آفرینش را به پایان بردم و از روح خود در آن دمیدم، در برابر او به سجده بیفتید.
در این عالم معیار همة استکبارها اصالت دادن به ماده است. دلیل استکبار شیطان این بود که گمان میکرد مادة خلقت او(آتش) از مادة خلقت انسان(خاک)، برتر است.14.
سجده ملائک بر آدم(ع) در حقیقت سجده بر روح خداوندی او بود. که خزینه علم او بود و ملائک و از جمله شیطان را محتاج او میساخت. از جمله کسانی که محتاج به علم آدم بودند، شیطان بود. اما او به سرعت و به دلیل استکبار بیموردش به ناسپاسی پرداخت و افزون بر آن، این سجده، که به فرمان خداوند بود، بندگی و عبادت خدا بود. هرکس به امر خدا سجده کند، بر خود خداوند سجده کرده است. 15
شیطان وقتی اخراج شد باید به جهنم برود. راهی برای نجات جز دست برداشتن از استکبار نبود و او هرگز از این استکبار دست بر نخواهد داشت.
قَالَ أَنظِرْنِی إِلَی یَوْمِ یُبْعَثُونَ. قَالَ إِنَّکَ مِنْ الْمُنظَرِینَ؛16
گفت: مرا تا روز قیامت که زنده میشوند، مهلت ده. گفت: تو از مهلت یافتگانی.
در روایات آمده است: شیطان مهلت و قدرتی خواست تا بتواند بر آدمیان چیره شود.17 چه بسا تعبیر أَنظِرْنِی إِلَی یَوْمِ یُبْعَثُونَ اشاره به همین مطلب داشته باشد؛ چون لازمة مهلت دادن برای زندگی بر روی زمین، بهرهگیری از ابراز و وسایل است.
آغاز تاریخ دشمنی :
شیطان پس از رانده شدن از درگاه خداوند، نیت درون خود را آشکار ساخت و هدف نهاییاش را از تقاضای عمر جاویدان نشان داد وگفت:
فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ؛18
به عزت تو سوگند که همگان ایشان را گمراه کنم.
سوگند به «عزت» برای تکیه بر قدرت و اظهار توانایی است و تأکیدهای پی در پی (قسم، نون تأکید، و کلمه اجمعین) نشان میدهد که او نهایت پافشاری را در تصمیم خویش داشته و دارد و تا آخرین نفس بر سر گفتار خویش ایستاده است.19 ریشه و آغاز تاریخ دشمنی با خود محوری و کبر بوده است. تنها دشمن قسم خوردة انسان، شیطان متکبر است. او برای گمراه ساختن انسان باید ملاکها و معیارهای ارزشی انسان را تغییر دهد.
لَأُزَیِّنَنَّ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ وَلَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ؛20
در روی زمین بدیها را در نظرشان بیارایم و همگان را گمراه کنم.
شیطان آن قدر دنیا را تزیین میکند که انسان در مقام اختیار، بین ارادة خداوند و ارادة خود، ارادة خود را برمیگزیند.
خداوند متعال در پاسخ قسم او، فرمود:
قَالَ اخْرُجْ مِنْهَا مَذْءومًا مَدْحُورًا لَمَنْ تَبِعَکَ مِنْهُمْ لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْکُمْ أَجْمَعِینَ؛21
از این جا بیرون شو، منفور مطرود. از کسانی که پیروی تو گزینند و از همه شما جهنم را خواهم انباشت.
و اینگونه شیطان با آدمی دشمنی آغازید و عرصه رویارویی حق و باطل پدیدار شد.
به هر تقدیر، پیش از اینکه پای آدم به این زمین برسد، پای شیطان وارد شد. پیش از ما دشمن ما روی زمین آمد و همیشه میگویند: هر کسی در مبارزه و نبرد زودتر، وارد زمین شود، برنده است، چون زمین را شناسایی و آماده میکند که وقتی حریف میآید، منفعل شود.
روایات، شیطان را عبادتگر بزرگی خواندهاند که یکی از سجدههای او چهارهزار سال به طول انجامید.22 او با این عبادت، خود را سزاوار آن میدانست که از خداوند تقاضای مهلت کند.
فلسفة آفرینش :
در فلسفه خلقت، خداوند فرموده است:
وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ؛23
جن و انس را جز برای پرستش خود نیافریدهام.
برخی گفتهاند: «لیعبدون أی لیعرفون» در روایتی نیز چنین آمده است:
خرج حسین بن علی ذات یوم علی اصحابه فقال بعد الحمد لله عز و جل یا ایها الناس ان الله جل ذکره ما خلق العباد الا لیعرفوه فإذا عرفوه عبدوه فإذا عبدوه استغنوا بعبادته عن عباده من سواه فقال له رجل: بأبی أنت و أمی فما معرفه الله؟ قال معرفه أهل کل زمان إمامهم الذی یجب علیهم طاعته؛24
روزی امام حسین(ع) میان اصحابشان رفتند و فرمودند: ای مردم، خداوند بندگان را تنها برای اینکه او را بشناسند آفرید. پس هنگامی که او را شناختند، عبادتش کنند و با همین عبادت، از غیر خدای بینیاز شوند. در این هنگام کسی پرسید: ای فرزند رسول خدا، پدر و مادرم فدایت! معرفت خدا چیست؟ فرمود: شناخت امام زمان خویش که خداوند اطاعت او را واجب ساخته است.
1. تفسیر به «لیعرفون» ربطی به آیه مورد بحث ندارد و از معصوم نیست و ابن عباس را گوینده آن گفتهاند. 25
2. این نوع تفسیر معارض با روایات ذیل آن آیه است. ذیل همان آیه روایات فراوانی آمده است که ائمه فرمودند: ای خلقهم للعباده؛26
3. در سند روایت مورد بحث، همه ضعاف هستند: یا معرفینامه ندارند و یا تضعیف دارند. در سند این روایت، شخصی هست که مرحوم خویی دربارة او میفرماید: با این عقایدی که او دارد، کافر و زندیق است.
4. بر فرض که روایت قابل استناد هم باشد، این «لیعرفون» با آن «لیعرفون» که عرفا گفتهاند تناسبی ندارد.
روایت، معرفت خدا را شناخت امام زمان دانسته است. این ربطی به فلسفه خلقت ندارد؛
5. عبد بودن متوقف بر شناخت خدا و پیامبران و امامان است. اگر انسان به اوامر و نواهی الاهی عمل کند، به درجه عبودیت دست مییابد. با دستیابی انسان به هر مرتبه از عبودیت، خداوند معرفت او را نسبت به مقام او افزون میکند. بنابراین عبودیت، میان دو معرفت قرار دارد که یکی مقدمه عبودیت و دیگری اثر عبودیت است.
آنچه نزد خداوند ارزشمند است، عبودیت است و ثواب و عقاب نیز مترتب بر آن است. اگر انسان خداوند و نیز امام زمان خویش را بشناسد، اما به شناخت خویش عمل نکند، این معرفت ارزشی برای او نخواهد داشت. نمونههای این عارفان بیعمل در تاریخ، پر شمار است.
درباره تعارض این دو دسته از روایات (خلقهم للعباده و خلقهم للمعرفه) میتوان گفت: روایات خلقهم للعباده، ناظر به هدف خلقت است که همان عبودیت است و نزد خداوند ارزشمند؛ و روایات خلقهم للمعرفه، ناظر به مقدمه عبودیت است که همان شناخت خداوند است. از این رو میتوان گفت تفسیر آیة: لیعبدون، به لیعرفون از شیعه نیست. لیعرفون، به معنای عرفانی آن، از رواشع مرحوم میرداماد وارد شده است و بیشتر نیز در تفاسیر فلسفی قرآن آمده است. حتی مرحوم علامه آن را ذکر نمیکند. ایشان ذیل بحث روایی، روایات خلقهم للعباده27 را میفرماید، سپس این روایت را نیز نقل میکند.28
اصولاً شناخت نمیتواند جای عنصر عبودیت را در این تعبیر بگیرد. عبودیت جانشینکردن ارادة غیر به جای ارادة خویش است و شناخت مقولهای دیگر و مقدمه عبودیت است. در عرف نیز بنده به ارادة مولا عمل میکند. به همین دلیل است که به او «عبد» میگویند. فرمود: «جن و انس را جز برای پرستش خود نیافریدهام.» یعنی به آنها اراده دادهام و میتوانند طبق آن اراده نیز عمل کنند؛ ولی از آنها خواستهام ارادة خود را کنار بگذارند و به ارادة من عمل کنند. اصولاً عبادت و بندگی بدون شناخت مولا تحقق نمیپذیرد.
آغاز تاریخ از دیدگاه قرآن:
در دیدگاه اسلامی روشن است که رشتة زندگی انسان امروز، از آدم و حوا آغاز میشود. و آن دو، خود پدر و مادری نداشتهاند:
یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَأُنثَی؛29
ای مردم، همانا شما را از یک مرد و زن پدید آوردیم.
نیز همة دینها، خواه آسمانی و خواه بشری، بر این باورند که این پدر و مادر آغازین، در باغی به سر میبردند و آنگاه به سبب خطایی از آن رانده شدند. این ریشة اصیل و حقیقی، به تدریج از اوهام و پندارهای بشری رنگ پذیرفته و بدین سان اسطورههایی شکل گرفتهاند.30 هر قومی برای خود تصویری از خلقت آدم و حوادث پیرامون آن آفریده است و برخی کتابهای تفسیر به ویژه تفاسیر اهل سنت، نیز سرشار از همین وهم بافیها گشتهاند. اندوهگینانه، برخی از این افسانهها در لباس روایت و نقل معصوم به کتابها راه یافتهاند. یکی از سرچشمههای مهم اینگونه اخبار، که به اسرائیلیات مشهورند، خیالپردازی و افسانهسرایی مسیحیان و یهودیان تازه مسلمان و یا مسلمان نمایی چون کعب الأحبار، وهب بن منیه، تمیمداری و همکیشان آنها بوده است. آنان به دلیل اینکه برخی مسلمانان ساده لوح را آماده شنیدن خرافات خود میدیدند، با بهرهگیری از قوه خلاق خود، داستانها و افسانههای خرافی را که حتی سابقهای از آنها در منابع اهل کتاب به چشم نمیخورد، خلق میکردند.31 و با شاخ و برگهایی که به این داستانها میدادند، گاه از کاه، کوهی میساختند.32
از دیدگاه قرآن، آدم ابوالبشر(ع) عالم به علم لدنی است. خداوند میخواهد آدم را خلیفة زمین بگمارد، و آدم برای اینکه در زمین فساد نکند، باید زمین را کاملاً بشناسد. پس نخستین انسانی که پای به عرصة زمین گذاشت، عالِم بود و تمام ابزارها را میشناخت، اما این ابزارها فراهم نبود و او از علم خداوندی برای ساخت ابزار بهره میگرفت. دیگر اینکه نخستین انسان، خداپرست بود. پس ما معتقدیم زندگی بشر بر روی زمین با دو ویژگی آغاز شد: توحید و علم. بشر اولیه علمش را از خدا داشت. این دقیقاً بر خلاف مطالب جامعهشناسی امروز غرب است. آنان عقیده دارند زندگی بشر با جهل و بتپرستی آغاز شده است. خدا معلول ترس بشر از عوامل طبیعی است و همین ترس او را به پناه بتها کشانده است و گاهی درختی یا کوهی یا ستارهای را از ترس عذابهای آسمانی یا به طمع نزول نعمت پرستیدهاند و انسان پس از اینکه مقداری آگاهتر شد، از بتپرستی به زندهپرستی و از آن به غیبپرستی و سپس به خداپرستی کشیده شد. این دیدگاه جامعهشناسان غرب، دقیقاً برخلاف چیزی است که خداوند از سیر خلق بیان میدارد. چیزی که بشر را دچار جهل و شرک کرده، دوری از نقطة آغاز و فاصله گرفتن از خط انبیا(ع) است.
بر این اساس آغاز زندگی انسان بر زمین با اکثریتِ خوب بوده، هر چند از حیث کمیت بیش از دو نفر نیستند. و همانگونه نیز با اکثریت خوب پایان خواهد یافت و عدد اکثریت خوب در پایان را تنها خدا میداند.
هبوط، آغازی دوباره :
خداوند آدم و همسرش را در بهشت جای داد و آنان را از مکر و وسوسة شیطان بر حذر داشت. شیطان که دشمن قسم خوردة آدمی است، او را وسوسه کرد و به لغزش انداخت.
وَقُلْنَا یَا آدَمُ اسْکُنْ أَنْتَ وَزَوْجُکَ الْجَنَّةَ وَکُلَا مِنْهَا رَغَدًا حَیْثُ شِئْتُمَا وَلَا تَقْرَبَا هَذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَکُونَا مِنْ الظَّالِمِینَ؛33
و گفتیم: ای آدم، خود و زنت در بهشت جای گیرید و هرچه خواهید، از ثمرات آن به خوشی بخورید. و به این درخت نزدیک مشوید که به زمره ستمکاران درآیید.
درخت ممنوع، برای حضرت آدم، کاملاً معین بوده است؛ زیرا قرآن با تعبیر «هذه الشجره» از آن سخن میگوید. اما قرآن اوصاف این درخت را ذکر نکرده است. اوصافی هم که از زبان ابلیس در قرآن آمده است، قطعاً با واقعیت سازگاری ندارد، بلکه از وسوسههای شیطان است. با این حال کتب تفسیر کوشیدهاند نوع و اوصاف این درخت را تعیین کنند؛ مثلاً آن را درخت انگور، انجیر، کافور، دانش و درخت جاودانگی پنداشتهاند.34 همین که قرآن نوع این درخت را معلوم نمیکند ـ با آنکه برای آدم و حوا معین فرموده بود ـ دلیل آن است که نوع آن هیچ نقشی در پیام رسانی ندارد و ویژگی خاصی آن درخت را از دیگر درختان ممتاز نمیسازد. همین نشان میدهد که نهی آدم از نزدیک شدن به این درخت، صرفاً برای آزمودن او در برابر فریبهای ابلیس بوده است.
خداوند به آدم (ع) توضیح نداد که اگر از آن درخت بخورد چه میشود و بنده نیز حق ندارد از مولا بپرسد و دلیل بخواهد. اصولاً عبودیت، بر دستوری که مبانی و ملاکات آن روشن نباشد، استوار است. اگر ملاکات معلوم شود، تبعیت اوامر او، کاشف از پذیرش عبودیت او نیست.
فرض کنید در روز گرم تابستان که بسیار تشنهاید، آبی را میبینید، ولی فردی شما را از نوشیدن آن منع میکند. اگر این نهی را پذیرفتید، معلوم است که به آن فرد اعتماد دارید. اما اگر آن فرد گفت: این آب نیست و اسید است، دیگر ننوشیدن شما برای حفظ جانتان است و نه اعتماد به آن فرد. آنچه در این باب در برخی از روایات نیز آمده، برخی از حکمتهای عبادات است، نه علل تامة آنها.
ابزارهای دشمن برای گمراهی :
شیطان برای گمراه ساختن بشر از عبودیت پروردگار، نیازمند ابزارهای گوناگون است. قرآن، با بیان داستان آدم(ع) برخی از ابزارهای شیطان را برشمرده است.
1. بهرهگیری از خواستهها و امیال انسان
فَوَسْوَسَ إِلَیْهِ الشَّیْطَانُ قَالَ یَا آدَمُ هَلْ أَدُلُّکَ عَلَی شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَمُلْکٍ لَا یَبْلَی؛35
شیطان وسوسهاش کرد و گفت: ای آدم، آیا تو را به درخت جاویدانی و ملکی زوال ناپذیر راه بنمایم؟
از نیازهای فطری انسان، جاوادنگی و خلود است. شیطان برای فریب آدم(ع) از این نیاز فطری بهره گرفت و به آدم نوید زندگانی جاوید داد:
مَا نَهَاکُمَا رَبُّکُمَا عَنْ هَذِهِ الشَّجَرَةِ إِلَّا أَنْ تَکُونَا مَلَکَیْنِ أَوْ تَکُونَا مِنْ الْخَالِدِینَ؛36
پروردگارتان شما را از این درخت منع کرد تا مبادا از فرشتگان یا جاویدانان شوید.
2. بیتجربگی
درخت ممنوع، مرز عبودیت است. ملاک بقا و یا اخراج از این جنت، همین یک درخت است. بنابراین ابزار شیطان برای فریب آدم، همین یک درخت است. پس کار برای آدم بسیار راحت و کار برای شیطان بسیار دشوار است. آن چیزی که به شیطان کمک میکند، تنها بیتجربگی آدم است.
شیطان برای فریب آدم باید خوردن از آن درخت را به یک ارزش تبدیل کند. و بیتجربگی آدم، در باور این فریب، برای شیطان بسیار کارساز است. بیهوده نیست که خداوند متعال داستان خلق را از آغاز نقل میکند. چیزی که باعث میشود از مرز عبودیت آسان و سهل به مرز عبودیت سخت و دشوار وارد شویم، بی تجربگی است. هر کسی که در این عالم از تجربهها بهره برد، عبودیتش آسان است. و هر چه به تجربهها بی توجهی کند، عبودیتش سختتر و مرزها مشکلتر میشود.
شیطان برای آدم(ع) سوگند خورد که من نیکخواه شما هستم:
وَقَاسَمَهُمَا إِنِّی لَکُمَا لَمِنْ النَّاصِحِینَ؛37
و برایشان سوگند خورد که نیکخواه شمایم.
آدم(ع) تا کنون قسم دروغ به خدا نشنیده بود؛ بنابر این با شنیدن این قسم، به قسم خورنده اعتماد یافت و از میوة آن درخت خورد. از امام رضا(ع) نقل است که فرمود:
وَ لَمَّا أَنْ وَسْوَسَ الشَّیْطَانُ إِلَیْهِمَا وَ قَالَ ما نَهاکُما رَبُّکُما عَنْ هذِهِ الشَّجَرَةِ وَ إِنَّمَا نَهَاکُمَا أَنْ تَقْرَبا غَیْرَهَا وَ لَمْ یَنْهَکُمَا عَنِ الْأَکْلِ مِنْهَا إِلَّا أَنْ تَکُونا مَلَکَیْنِ أَوْ تَکُونا مِنَ الْخالِدِینَ وَ قاسَمَهُما إِنِّی لَکُما لَمِنَ النَّاصِحِینَ وَ لَمْ یَکُنْ آدَمُ وَ حَوَّاءُ شَاهَدَا قَبْلَ ذَلِکَ مَنْ یَحْلِفُ بِاللَّهِ کَاذِباً فَدَلَّهُمَا بِغَرُورٍ فَأَکَلَا مِنْهَا ثِقَةً بِیَمِینِهِ بِاللَّهِ؛38
شیطان آن دو را وسوسه کرد و گفت: پروردگارتان شما را از این درخت منع کرده است که به آن نزدیک نشوید، نه اینکه از آن نخورید. مبادا از فرشتگان یا جاویدانان شوید. و برایشان سوگند خورد که نیکخواه شمایم. آدم و حوا پیش از این ندیده بودند که کسی قسم دروغ به خدا بخورد و آنان را با فریب راهنمایی کرد و آنان با اعتماد به قسم او، از درخت خوردند.39
خداوند در این داستان، در صدد اثبات گنهکاری آدم(ع) نیست؛ بلکه هشدار میدهد اگر مرا اطاعت نکنید، در هر مقامی که باشید، از آن مقام رانده خواهید شد. و تنها ملاک برای سعادت عبودیت الله است و دیگر هیچ البته نا گفته نماند خداوند از پیش به آن دو گفته بود که ابلیس دشمن آشکار شماست و غفلت انسان از این نکته (هرچند ابلیس سوگند هم بخورد) توجیه ناپذیر است و درس مهمی که از این جریان باید گرفته شود این است که دشمن ، دشمن است و این واضح و مبرهن است که برای رسیدن به اهدافش از ابزاری استفاده کند که تا آن زمان برای ما ناشناخته باشد و حتی قابل توجیه ؛ مانند حربه سوگند خوردن ابلیس برای آدم و حوا که تا ان زمان استفاده نشده بود.
فَدَلَّاهُمَا بِغُرُورٍ فَلَمَّا ذَاقَا الشَّجَرَةَ بَدَتْ لَهُمَا سَوْآتُهُمَا وَطَفِقَا یَخْصِفَانِ عَلَیْهِمَا مِنْ وَرَقِ الْجَنَّةِ وَنَادَاهُمَا رَبُّهُمَا أَلَمْ أَنْهَکُمَا عَنْ تِلْکُمَا الشَّجَرَةِ وَأَقُلْ لَکُمَا إِنَّ الشَّیْطَانَ لَکُمَا عَدُوٌّ مُبِینٌ؛40
چون از آن درخت خوردند، شرمگاههایشان آشکار شد و به پوشیدن خویش از برگهای بهشت پرداختند. پروردگارشان ندا داد: آیا شما را از آن درخت منع نکرده بودم و نگفته بودم که شیطان به آشکارا دشمن شماست؟
مطابق برخی روایات، عورت انسان پیش از این عصیان، مخفی بوده است؛ و بنابراین نیازی به لباس نداشته است.41 لباس ابزار حفظ حیا است. یکی از ابزارهای سنگین آزمایش در این عالم، حیا و بیحیایی است. و راز تلاش شیطان و حزب او برای ترویج برهنگی و اندام نمایی در اجتماع در همین نکته نهفته است که هرچه برهنگی بیشتر شود، مرزهای حیا بیشتر دریده میشود. نتیجه فریب شیطان، اخراج آدم از بهشت بود.
قَالَ اهْبِطُوا بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَلَکُمْ فِی الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَمَتَاعٌ إِلَی حِینٍ؛42
خداوند فرمود: فرو شوید. برخی دشمن برخی دیگر، و تا روز قیامت زمین قرارگاه و جای تمتع شما خواهد بود.
وقتی روی زمین آمدند، کتاب تکلیف برایشان آمد. آن یک چراغ قرمز، به هزاران چراغ قرمز تبدیل شد و ابزارهای گمراهی برای شیطان بیشتر و گستردهتر شد.
درسی اساسی : هرکس نخستین گناه را مرتکب نشود، تمام عمر در بهشت خواهد بود.
4. خلط حق و باطل
شیطان آدم را در مقام توحید فریفت. هیچ کس به طور مستقیم مخاطبان را به فساد و فحشا برنمیانگیزد. هر کس بخواهد با دین مبارزه کند، ناچار باید دینی و در قالب ارزشهای دینی سخن بگوید. بنابراین تمام انحرافات از اینجاست که افراد نقطه انحراف و نیرنگ در سخن را درنمییابند. بدعتها صریح و آشکار نیست؛ بلکه منحرفان حرفها را در قالبهای دینی پیچیده به مردم ارائه میکنند. نقل داستان شیطان در قرآن نیز از همین باب است که انسان را آگاه کند و او را از فکر شیطان پرهیز دهد.
نخستین اردوگاه باطل
آدم و حوا(ع) با تجربه کسب شده، دیگر از تیررس شیطان بیرون رفتند و دست شیطان از این دو کوتاه شد و از این پس شیطان سراغ فرزندان آدم(ع) رفت.
وَاتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ ابْنَیْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبَا قُرْبَانًا فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِمَا وَلَمْ یُتَقَبَّلْ مِنْ الْآخَرِ قَالَ لَأَقْتُلَنَّکَ قَالَ إِنَّمَا یَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنْ الْمُتَّقِینَ؛43
و داستان راستین دو پسر آدم را بر ایشان بخوان، آنگاه که قربانیای کردند. از یکیشان پذیرفته آمد و از دیگری پذیرفته نشد. گفت: تو را میکشم. گفت: خدا قربانی پرهیزکاران را میپذیرد.
نام دو فرزند آدم را هابیل و قابیل گفتهاند؛ البته این دو نام در قرآن نیامده است و تورات نیز دو فرزند آدم را، هابیل و قائن، نامیده است.44 شیطان نخستین درگیری را بین هابیل و قابیل ایجاد کرد. مظهر عالی عبودیت، گذشتن از این دنیاست. قربانی و اعطای هدیه به خدا در آغاز، بسیار بزرگ و نمادین بوده است. آدم(ع) فرمود: باید برای خدا قربانی کنید. هابیل از بین گوسفندان، گوسفند خوبی که ارزش قربانی کردن برای خدا را داشته باشد، برگزید. اما قابیل مقداری گندم از گوشة مزرعة خود چید و به قربانگاه برد.45 این هم کار شیطان است، ولی چون نمود ندارد، خدا بر آن تأکید نمیکند. نشانة پذیرش قربانی این بود که صاعقهای میزد و آن را میسوزاند. قربانی هابیل آتش گرفت و سوخت.
(به راستی سوختن گوسفند آسان تر است یا گندم ؟ آیا قابیل هنگام انتخاب قربانی علاوه بر ارزش نهادن برای خدا در انتخاب نوع قربانی –گوسفند یا گندم -این موضوع را در ذهن داشت که گندم خشک ساده تر خواهد سوخت؟ آیا این اعتماد و توکل بر خدا بود که او قادر مطق است و در سوزاندن فرقی میان گوسفند و گندم نیست؟ ) اینجا نخستین مراحل نفوذ شیطان آغاز شد. سراغ قابیل رفت و او را وسوسه کرد که فرزندان هابیل، فرزندان تو را تحقیر خواهند کرد که قربانی پدرتان پذیرفته نشد و قربانی پدر ما پذیرفته شد. از این رو قابیل حسادت کرد و تصمیم به کشتن هابیل گرفت.46 هابیل گفت:
لَئِنْ بَسَطتَ إِلَیَّ یَدَکَ لِتَقْتُلَنِی مَا أَنَا بِبَاسِطٍ یَدِی إِلَیْکَ لِأَقْتُلَکَ إِنِّی أَخَافُ اللَّهَ رَبَّ الْعَالَمِینَ؛47
اگر تو بر من دست گشایی و مرا بکشی، من بر تو دست نگشایم که تو را بکشم. من از خدا که پروردگار جهانیان است، میترسم.
و نخستین خونی که روی زمین ریخته شد، از پاکان بود.
برخی چون میخواستند تاریخ را از مسیر اصلی خویش منحرف سازند، به سراغ ازدواج فرزندان آدم رفتند. در حالی که درس این داستان، درس تجربه و شناخت نوع عملکرد شیطان است. اگر دانستن چگونگی ازدواج فرزندان آدم(ع) با هم لازم بود، خدا بیان میکرد. در روایات نیز معصومان(ع) ابتدائاً بدان نپرداختهاند و همیشه از ایشان سؤال شده و ایشان پاسخ دادهاند. و جالب است که این نوع از پرسشها اصلاً در زمان رسول الله(ص) نیست. در زمانهایی این پرسشها مطرح میشود که منحرفان مسلط شدهاند و انحراف در مسائل را ایجاد کردهاند.
قابیل پس از قتل هابیل، به جای اینکه توبه کند، مسیر را جدا کرد و نخستین اردوگاه حزب الشیطان درست شد و در جهان دو اردوگاه خیمه زدند. تا پیش از این تنها یک اردوگاه بود و قابیل نیز هر چند پیرو شیطان بود، ولی در اردوگاه آدم(ع) بود. انحرافات در طول تاریخ ناشی از اردوگاههای انشعابی بوده است. هر خط مستقیمی که در اردوگاه آدم بود، قابیل در اردوگاه خود خط انحرافی آن را مشابهسازی میکرد. این سو خداپرستی ، آن سو بتپرستی؛ این سو نماز و آسایش روحی انسان، آن سو، شراب و بتپرستی و شکاکیت؛ این سو ذکر حق، آن سو موسیقی. تمام سرمنشأهای گناه، طبق روایات، به وحی شیطان، در آن اردوگاه درست شد.48 و اینگونه تاریخ در تقابل اردوگاه حق و باطل به حرکت خویش ادامه داد.
تلاش مؤمنان در حفظ خط ایمان و جلوگیری از انحراف انسانها ادامه دارد و تلاش حزب شیطان برای خارج ساختن مؤمنان از مسیر عبودیت خداوند است. تهاجم از حزب شیطان و حفظ و دفاع از حزب خدا و این جریان تا زمان نوح ادامه مییابد.
قرآن پس از بیان داستان آدم(ع)، داستان نوح(ع)را بیان کرده و تجسم فاصلة زمانی آدم تا نوح(ع) را با بررسی دوران نوح رها کرده است.
کاری از گروه تحقیقات جنبش مصاف
پینوشتها:
1. تین، آیه 4.
2. مؤمنون، آیه 14.
.3 ر.ک: مجمع البیان فی تفسیرالقرآن، ج10، ص406.
.4 بقره، آیه 30.
.5 و نیز ر.ک: بقره، آیات 31 و 32.
6. بقره، آیه 33.
7. حجر، آیه 29.
.8 بقره، آیه 34.
9. ر.ک: تفسیر قمی، ج1، ص43.
.10 اعراف، آیه 12.
11. وَالْجَانَّ خَلَقْنَاهُ مِنْ قَبْلُ مِنْ نَارِ السَّمُومِ. حجر، آیه 27.
.12 اعراف، آیه 13.
.13 حجر، آیه 29.
.14 ر.ک: عللالشرایع، ص 86؛ الکافی، ج 1، ص58.
.15 تحفالعقول، ص 478.
.16 اعراف، آیه 14و15..
.17 تفسیر قمی، ج1، ص42.
.18 ص، آیه 82.
.19 ر.ک: تفسیر نمونه، ج19، ص343.
.20 حجر، آیه 39.
.21 اعراف، آیه 18.
.22 تفسیر قمی، ج1، ص42.
.23 ذاریات، آیه 56.
.24 علل الشرایع، ج1، ص9.
.25 کشفالخفا و مذیل الألباس، ج 2، ص 132.
.26 سئلت عن قول الله عزوجل و ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون. قال خلقهم للعباده. قلت خاصه ام عامه. قال لا بل عامه.(علل الشرایع، ج1، ص13).
.27 علل الشرایع، ج1، ص13 و 14.
.28 المیزان فی تفسیر القرآن، ج18، ص586.
.29 حجرات، آیه 13.
.30 مثلاً در اوپانیشاد، کتاب مقدس هندویان میخوانیم: خداوند دارای پیکری بزرگ بود تا بتواند با پیکر مرد و زن، روی هم، برابری کند. آن گاه خواست تا پیکرش دو نیم گردد. چنین بود که زوج و زوجه پدید آمدند. پس «نفس واحده» قطعهای است دارای خلأ، و این خلأ را زوجه پر میکند. سپس زوج با زوجه در آمیخت و نسل بشر پدید آمد. پس آنگاه زوجه ـ یعنی همان که پیشتر زوجه خدا بود ـ از خود پرسید: «او چگونه توانست پس از آنکه مرا از نفس خویش بیرون آورد، با من درآمیزد؟ پس باید پنهان شوم.» سپس در چهره گاوی پنهان شد. زوج نیز در چهره گاوی نر رفت و با او درآمیخت. از آمیزش آن دو چهارپایان زاده شدند. آنگاه زوجه چهره اسب ماده یافت و زوج چهره اسب نر ... سپس زوجه صورت ماده خر یافت و زوج صورت خره نر، و از آمیزش آن دو سُمداران پدید آمدند... و به همین ترتیب، همه موجودات آفریده شدند... . وقتی کار پایان یافت، خداوند به موجودات نگریست و حقیقت را دریافت. سپس گفت: «به راستی که من و این موجودات، یک نَفس هستیم، زیرا من، خود، آنها را از نفس خویش خارج ساختم.
31. محمد رشید رضا در تفسیر المنار، ج4، ص268 مینویسد: یهودیان گاه خرافات یا ساختههای ذهن خودشان را به مسلمانان القا میکردند تا آن را وارد کتابهای خود کرده، با دینِ خود در آمیزند. به همین دلیل در کتابهای مسلمانان به اسرائیلیات خرافی برمیخوریم که در عهد قدیم اصلاً اشارهای به آنها نشده است.
32. بسیاری از تلاشهای این مسلمان نمایان یهودی الأصل، در تاریخ اسلام به خوبی به بار نشسته و سیر تاریخ را نیز تغییر داده است. برای اطلاع بیشتر در این زمینه، ر.ک: اسرائیلیات و تأثیر آن بر داستانهای قرآن.
.33 بقره، آیه 35.
34. قصص الانبیاء راوندی، ص43؛ عیون اخبار الرضا، ج1، باب 15، ص195.
.35 طه، آیه 120.
.36 اعراف، آیه 120.
.37 اعراف، آیه 21.
.38عیون اخبار الرضا، ج 1، ص 196؛ تفسیر نورالثقلین، ج1، ص59.
39. مضمون این حدیث در روایات دیگر نیز آمده است: تفسیر قمی، ج1، ص44 و 225؛ تفسیر برهان، ج1، ص81؛ ج2، ص6؛ بحارالأنوار، ج11، ص162.
40. اعراف، آیه 22.
41. تفسیر عیاشی، ج2، ص10؛ قصصالأنبیاء راوندی، ص43.
42. اعراف، آیه 24.
43. مائده، آیه 27.
44. عهد عتیق، پیدایش، باب 4.
45. تفسیر قمی، ج6، ص165؛ تفسیر عیاشی، ج1، ص309.
46. الکافی، ج8، ص113.
47. مائده، آیه 28.
48. ر.ک: تفسیر عیاشی، ج1، ص309