
بسم اللّه الرحمن الرحیم
1 - حضرت مهدى در صحاح سته
2
-حضرت مهدى در بعض کتب اهل سنت
1 - حضرت مهدى (ارواحنا فداه و عجّل اللَّه تعالى فرجه) در صحاح سته
حتمى
بودن خروج مهدى ( ع ) اینکه مهدى ( ع ) خواهد آمد امرى است که شیعه و سنّى بر آن
اتّفاق دارند و حتّى غیر مسلمانان نیز در کتابهایشان مژده یک نجات دهنده را در
آخرالزّمان به پیروانشان دادهاند .
به
عنوان نمونه: در تورات ، اشعیاى نبى ، فصل 11 آمده است:
« .
. . مسکینان را به عدالت داورى خواهد کرد و به جهت مظلومان زمین به راستى حکم
خواهد کرد . . . گرگ با برّه سکونت خواهد کرد و پلنگ با بزغاله خواهد خوابید و
گوساله و شیر پروارى با هم ، و طفل کوچک آنها را خواهد راند . . . در تمامى کوه
مقدّس من ضرر و فسادى نخواهند کرد . زیرا که جهان از معرفت خداوند پر خواهد شد . »
در
عهد عتیق ، کتاب مزامیر ، مزمور37 ، چنین آمده است:
« .
. . زیرا که شریران منقطع خواهند شد و امّا منتظران خداوند وارث زمین خواهند شد .
هان! بعد از اندک زمانى شریر نخواهد بود . در مکانش تأمّل خواهى کرد و نخواهد بود
، و امّا حلیمان وارث زمین خواهند شد . . . و میراث آنها خواهد بود تا أبدالآباد .
»
درسوره
انبیاء آیه 105 مىخوانیم:
« وَ لَقَدْ کَتَبْنا فِى الزَّبورِ مِنْ بَعْدِ الذِّکْرِ أنَّ
الارضَ یَرِثُها عِبادِىَ الصَّالِحُونَ .
یعنى:
ما در زبور (داود ( ع ) ) نوشتیم که سرانجام ، وارث زمین بندگان شایسته من خواهند
شد . حال یکبار دیگر متن زبور را که در این نوشتار آوردیم بخوانید و با این آیه
مقایسه کنید و ببینید که چگونه خداوند این قسمت از زبور را محفوظ نگه داشت تا
آیندگان بدانند که حکومت زمین سرانجام به دست انسانهاى شایسته خواهد افتاد و
سرنوشت افراد شرور و ظالم جز نابودى نیست .
در
انجیل لوقا ، فصل12 آمده است:
«کمرهاى
خود را بسته ، چراغهاى خود را افروخته بدارید ، و شما مانند کسانى باشید که انتظار
آقاى خود را مىکشند که چه وقت از عروسى مراجعت کند ، تا هر وقت آید و در را بکوبد
بى درنگ براى او باز کنند . خوشابه حال آن غلامان که آقاى ایشان چون آید ایشان را
بیدار یابد . پس شما نیز مستعدّ باشید ، زیرا در ساعتى که گمان نمىبرید پسر انسان
مىآید» .


بر خوانندگان محترم
مخفى نیست که معناى عبارت انجیل لوقا همان انتظار فرج است که از نظر شیعه
منتظر واقعى ظهور امام زمان ( ع ) مانند کسى است که منتظر آمدن مهمان عزیزى
است که قبلاً خانه راتمیز کرده و غذا را آماده مىکند . او نیز خانه دل را
از آلایشهاى مادّى تمیز کرده و از گناهان مىپرهیزد . معروف را دوست دارد و
بدان امر مىکند و از منکر بیزار است (نه بىتفاوت) و از آن نهى مىنماید و
چون منتظر نابودى ظلم است به اندازه توانش با آن مىستیزد . یاور حقّ و
عدل و دشمن باطل و جور است . این است معناى انتظار فرج که در روایات اهل
بیت ( ع ) آن را افضل عبادات شمردهاند .
ترمذى اصل روایت را از
رسول گرامى اسلام ( ص ) نقل کرده است که: «افضل العبادة انتظار الفرج» . ج5
سنن ، ص528 - کتاب الدعوات ، باب 116 - فى انتظار الفرج و غیر ذلک ، ح
3571 . امّا قطعاً آنها از این روایت آنطور که شیعه معنى مىکند برداشت
نمىکنند .
صاحبان صحاح نیز در مورد حتمى بودن خروج مهدى ( ع ) روایاتى نقل کردهاند که ذیلاً مىآید:
1
- اگر از عمر دنیا بیش از یک روز نمانده باشد خداوند آن روز را طولانى
مىکند تا آنکه مردى از اهل بیتم مبعوث شود که اسم او اسم من است . او زمین
را از قسط و عدل پر مىکند همانگونه که از ظلم و جور پر شد . الف - سنن
ترمذى ، ج4 ص 438 - کتاب الفتن ، باب 52 ما جاء فى المهدى ، ح 2231 .
ب - سنن ابىداود ، ج4 ص106 - کتاب المهدى ، ح 4282 (مختصراً) و 4283 .
2 - دنیا به پایان نمىرسد تا آنکه مردى از اهل بیتم بر عرب حکومت کند که اسم او اسم من است . سنن ترمذى ، همان ، ح 2230 .
3
- اگر از عمر روزگار فقط یک روز مانده باشد خداوند مردى از اهل بیتم را
مبعوث مىکند که زمین را پر از عدل کند همانگونه که پر از ستم شد . سنن
ابىداود ، کتاب المهدى ، همان .
روایتهاى مزبور از رسول خدا ( ص )
نقل شده است و معناى آنها - چنانچه خوانندگان محترم نیز متوجّهند - این است
که خروج مردى از اهل بیت پیامبر ( ع ) حتمى است نه آنکه یک روز از عمر
دنیا مانده و او یکروزه دنیا را پر از عدل و داد مىکند .
2 - مهدى ( ع ) از اهل بیت است
روایات
قسمت اوّل این فصل با صراحت مىگوید که مهدى ( ع ) از اهل بیت رسول خدا ( ص
) مىباشد . حال به روایات دیگرى که آن حضرت را از اهل بیت مىداند نگاهى
مىافکنیم:
1 - «المهدىّ منّا أهل البیت» . سنن ابنماجه ، ج2 ص1367
- کتاب الفتن ، باب خروج المهدى (34) ح 4085 . رسول گرامى اسلام ( ص )
فرموده است:
مهدى از ما اهل بیت است .
2 - پیامبر اکرم ( ص )
فرموده است: «ما اهل بیتى هستیم که خداوند براى ما آخرت را بر دنیا برگزیده
است و همانا اهل بیت من بعد از من سختیها دیده و از وطن رانده مىشوند .
تا آنکه قومى از ناحیه مشرق پیدا مىشوند که با آنها پرچمهاى سیاه است و
طلب خیر (و حقّ) مىکنند و به آنها داده نمىشود . آنان مىجنگند و آنچه را
که خواستند به آنها مىدهند و نمىپذیرند تا آنکه آن (حکومت) را به مردى
از اهل بیتم (یعنى حضرت مهدى ( ع ) ) مىدهند و او آن (یعنى زمین) را پر از
قسط و عدل مىکند همانگونه که دیگران آن را پر از ظلم و جور کردند . پس هر
که آن زمان را درک کرد به طرف آنها برود ولو چهار دست و پا بر روى برف و
یخ» . همان ، ص&rlm1366 ، ح 4082 توضیح آنکه روایت فوق به همین مضمون و
یا مشابه آن در مصادر شیعه نیز نقل شده است و با توجّه به روایاتى که
درباره قیام مردى از قم در روایات ما آمده ، انقلاب اسلامى ایران به رهبرى
حضرت آیةالله خامنهاى حفظهاللَّه به زودى به دست مبارک امام زمان ( ع )
سپرده خواهد شد . انشاءاللَّه .
توجّه به این نکته لازم است که زمان
ظهور را کسى نمىداند و آنچه که گفتیم و نقل شده برداشتهائى از روایات اهل
بیت ( ع ) است . امید است که هرچه زودتر این امر واقع شود تا دست ظلم
متجاوزان قطع و سرزمینهاى اسلامى یکپارچه و مقتدر گشته و قدرتهاى پوشالى
ذلیل و نابود شوند .
3 - مهدى ( ع ) از فرزندان فاطمه ( س ) است
(المهدى من ولد فاطمه) . همان ، ص1368 ، ح 4086 .
روایت
فوق را که مىفرماید: «مهدى از فرزندان فاطمه است» امّسلمه از رسول خدا (
ص ) نقل کرده است . همین روایت با همین سند به این عبارت نیز آمده است:
(المهدىّ من عترتى من ولد فاطمه) . سنن ابىداود ، کتاب المهدى ، ح 4284 . یعنى مهدى از عترتم و از فرزندان فاطمه است .
حال
با توجّه به آنچه که گذشت و فهمیدیم که صاحبان صحاح (از جمله ابن ماجه)
پذیرفتند که اوّلاً مهدى از اهل بیت رسول خدا ( ص ) بوده و ثانیاً از
فرزندان فاطمه زهرا ( س ) مىباشد ، به یک روایت از سنن ابن ماجه نظرى
مىافکنیم . او از انس بن مالک و انس از رسول خدا ( ص ) چنین روایت مىکند:
(هر
چه مىگذرد امور مردم سختتر شده و دنیا به آنان پشت کرده و مردم بخیلتر
مىشوند و ساعت (شاید مراد ساعت قیامت باشد نه ساعت ظهور امام زمان ( ع )
چه آنکه براى هر دو زمان ، کلمه ساعت استعمال شده است . ) بر پا نمىشود
مگر بر بدترین مردم و مهدى نیست مگر عیسى بن مریم) . ج2 سنن ، ص1340 - کتاب
الفتن ، باب شدّة الزّمان ، ح 4039 .
تعجّب است از محدّثى مانند
ابن ماجه که چشم خود را به روى آنچه که خود نقل کرده ببندد و با نقل این
روایت ، عیسى بن مریم ( ع ) را از اهل بیت و از فرزندان فاطمه ( س ) بداند!
بهترین
توجیه این است که بگوئیم دیگران این حدیث را به کتاب او افزودند! در این
صورت چه اعتمادى به روایات اهل سنّت! وقتى بشود به صحاح آنها دستبرد زد و
حدیثى به آن افزود با بقیّه کتابها بهتر مىتوان چنین کرد.
4 - زمینه سازان حکومت حضرت مهدى ( ع )
(یخرج ناس من المشرق فیوطّئون للمهدى یعنى سلطانه) . همان ص1368 - باب خروج المهدى ، ح 4088 .
رسول گرامى اسلام ( ص ) فرموده است: مردمى از مشرق خروج مىکنند و زمینه را براى مهدى ( ع ) (یعنى حکومت او) فراهم مىکنند .
(یخرج
رجل من وراء النّهر یقال له الحارث بن حرّاث ، على مقدّمته رجل یقال له
منصور ، یوطّىء او یمکّن لآل محمّد ( ( ع ) ) کما مکّنت قریش
لرسولاللَّهr وجب على کل مؤمن نصره او قال «اجابته» سنن ابىداود ، کتاب
المهدى ، ح 4290 .
على ( ع ) از رسول گرامى اسلام ( ص ) روایت
مىکند که فرمود: مردى از آنطرف رود (شاید مراد ، دجله یا فرات باشد) خروج
مىکند که به او «حارث بن حرّاث» گویند . پیشرو لشگرش مردى است به نام
«منصور» که زمینه را براى حکومت آل محمّد ( ع ) فراهم مىکند همانگونه که
قریش براى رسول خدا ( ص ) کردند . بر هر مؤمنى واجب است او را یارى کند (یا
آنکه گفته:) «دعوتش را اجابت کند» .
ظاهراً آنچه که در قسمت دوم
این فصل گذشت همان است که در این قسمت بدان اشاره رفت و آن گروه که از
ناحیه مشرق و یا از آنطرف رود خروج مىکنند به احتمال قریب به یقین اشاره
به انقلاب اسلامى ایران دارد و امّا کلمه «حارث» یا «منصور» قطعاً اسم
واقعى نیست بلکه «حارث» کسى است که بذر انقلاب عظیمى را کاشت و پیشرو لشگر
هم از جانب خدا یارى مىشود .
5 - نزول حضرت عیسى ( ع ) و امامت حضرت مهدى ( ع )
(کیف انتم اذا نزل ابن مریم فیکم و امامکم منکم) . الف - صحیح بخارى ، ج4 ص205 - کتاب بدء الخلق ، باب نزول عیسى بن مریم ( ع ) .
ب - صحیح مسلم ، ج1 ص 136 - کتاب الایمان ، باب 71 ، ح 244 .
رسول گرامى اسلام ( ص ) مىفرماید: چگونه خواهید بود آنگاه که پسر مریم در میان شما بیاید و امام شما از شما باشد!
(
. . . فینزل عیسى بن مریمr فیقول امیرهم: تعال صلّ لنا . فیقول: لا . انّ
بعضکم على بعض امراء تکرمة اللَّه هذه الامّة) . صحیح مسلم ، همان ص137 ، ح
247 .
این روایت را ابنماجه نیز اندکى مفصّلتر در ضمن حدیثى
طولانى که تقریباً 4 صفحه از کتاب را به خود اختصاص داده نقل کرده است .
(ج2 سنن ، ص1361 - کتاب الفتن باب 33 ، ح 4077) .
یعنى: . . . سپس
عیسى بن مریم ( ع ) نازل مىشود . امیر آنها به او مىگوید: بیا و براى ما
نماز بخوان (یعنى بعنوان امام جماعت) او مىگوید: خیر ، همانا بعض از شما
بر بعض دیگر امیر مىباشید به خاطر این که خداوند این امّت را گرامى داشته
است .
این دو حدیث به خوبى نشان مىدهد که هنگام نزول عیسىبن مریم (
ع ) امام او کسى دیگر است که با توجّه به روایات گذشته او جز حضرت مهدى ،
صاحب الزّمان صلواتاللَّهعلیهوعجّلاللَّه فرجه نیست .
از آنجا
که از روایات گذشته فهمیدیم که برنامه اصلى حضرت مهدى ( ع ) پرکردن زمین از
عدل و داد است ، لذا لازم است آن حضرت داراى حکومتى مقتدر و کارگزارانى
صالح باشد و این امرى است که تقریباً همه فرق مسلمین بدان اعتقاد دارند و
نیز از روایات این قسمت روشن شد که عیسى بن مریم ( ع ) نیز نازل مىشود و
چون امامت و قدرت حکومت به دست حضرت مهدى ( ع ) مىباشد به ناچار باید گفت
که حضرت عیسى ( ع ) جهت کمک آن حضرت مىآید . شاید علّت آن کثرت پیروان
مسیحیّت در آن زمان مىباشد که وقتى حضرت عیسى ( ع ) پشت سر امام زمان ( ع )
به نماز بایستد آنان که از پیروانش طالب حقّند اسلام را زود مىپذیرند .
با
اینحال مىبینیم صاحبان صحاح - مخصوصاً بخارى و مسلم - کوشیدهاند که قدرت
حکومت را در آن زمان در اختیار حضرت مسیح ( ع ) قرار دهند و در تمامى این
دو کتاب اسمى از حضرت مهدى ( ع ) نمىبینیم . شاید تصوّر کردند که اگر چشم
خود را ببندند دیگران هم نابینا خواهند ماند ، غافل از آنکه:
«شبپره گر وصل آفتاب نخواهد رونق بازار آفتاب نکاهد»
6 - خسف بیداء
از
روایات اهل بیت ( ع ) چنین مىفهمیم که دو دسته نشانه براى ظهور امام زمان
( ع ) به وقوع خواهد پیوست . دسته اوّل نشانههاى عامّى که تا این زمان
مىتوان ادّعا کرد همه آنها به وقوع پیوسته است . دسته دوم معروف است به
علائم حتمیّه ظهور و آن پنج علامت است:
1 - خروج سفیانى
2 - صیحه آسمانى
3 - کشته شدن نفس زکیّه
4 - خسف بیداء
5 - خروج یمانى
تعبیر پنج نشانه فوق به علائم حتمیّه ، از خود روایات اتّخاذ شده است .
اهل سنّت مسأله خروج سفیانى و خسف بیداء را در روایات خویش نقل کردهاند .
در فصل بعد که گفتار بعض دانشمندان اهل سنّت را مىخوانیم از خروج سفیانى نیز سخن خواهیم گفت .
در
صحاح ستّه آمدن لشگرى از شام (لشگر سفیانى) و فرو رفتن آنها بین مکّه و
مدینه (خسف بیداء) نقل شده است که ذیلاً اقوال آنها مىآید . همه این
روایتها از پیامبر اکرم ( ص ) مىباشد:
بخارى مىنویسد: لشگرى به
جنگ کعبه مىآید (قصد کعبه مىکنند) و چون به زمین بى آب و علفى (بیابان یا
بیداء) رسیدند در زمین فرو مىروند . . .
مسلم مىنویسد: یک نفر به
خانه خدا پناه مىبرد و لشگرى به طرف او مىرود که در بیابانى فرو مىروند
. او در حدیث بعد ، از قول ابوجعفر مىنویسد که قسم خورد آن بیابان در
اطراف مدینه است . (انّها لبیداء المدینه) .
ترمذى مىنویسد: مردم
از نبرد با این بیت دست بر نمىدارند تا آنکه گروهى به نبرد مىآیند و چون
به بیابانى رسیدند همه آنها در زمین فرو مىروند .
ابن ماجه نیز شبیه آنچه که ترمذى گفته ، نقل نموده است .
ابوداود اندکى آن را شکافته و چنین روایت مىکند:
هنگامى
که خلیفهاى مرد ، اختلافى پدید مىآید . مردى از اهل مدینه به مکّه
مىگریزد . مردمى از اهل مکّه نزد او رفته و با او بین رکن و مقام بیعت
مىکنند (در اینجا ابوداود مىنویسد که آن مرد با اکراه قبول مىکند و این
مطلب نمىتواند صحیح باشد) . لشگرى از شام به سوى او مىرود که در بیابان
بین مکّه و مدینه در زمین فرو مىروند . چون مردم چنین دیدند برگزیدگانى از
شام و گروهى از عراق مىآیند و با او بین رکن و مقام بیعت مىکنند . . .
او اموال را (عادلانه) تقسیم مىکند و به سنّت پیامبر رفتار مىکند . . .
حاکم در مستدرک روایت ابوداود را اینگونه نقل مىکند:
با
مردى از امّتم بین رکن و مقام به عدد اهل بدر (یعنى 313 نفر) بیعت مىشود و
از عراق و شام نیز گروهى به کمک مىآیند . پس از آن لشگرى از شام (به جنگ
با او) مىروند و چون به بیداء رسیدند در زمین فرو مىروند
چنانچه
ملاحظه مىفرمایید در هیچکدام از روایات فوق اسمى از سفیانى نیست و نیز
ننوشتهاند که آنکس که با او بین رکن و مقام بیعت مىشود کیست . امّا از
اینکه ابوداود آن را در کتاب المهدى آورده معلوم مىشود آن مرد حضرت مهدى (
ع ) است .
حاکم در مستدرک روایت دیگرى دارد که نام سفیانى و فرو رفتن او و لشگرش را در بیابان ذکر مىکند . روایت چنین است:
مردى
(به نام سفیانى) از دمشق خروج مىکند و . . . مردى از اهل بیتم (نیز) خروج
مىکند . خبر به سفیانى مىرسد . او با لشگرى به سوى او مىرود . . . تا
به بیابانى مىرسند و در آنجا فرو مىروند و جز یک نفر که خبر آن را
مىآورد کسى نجات نمىیابد . الف - صحیح بخارى ، ج&3 ص&86 - کتاب
البیوع ، باب ما ذکر فى الاسواق .
ب - صحیح مسلم ، ج&4 ص&10 - 2208 ، کتاب الفتن و اشراط السّاعة ، باب الخسف بالجیش الذى یؤمّ البیت ، ح&8 - 4 .
ج - سنن ترمذى ، ج&4 ص&415 - کتاب الفتن ، باب&21 ما جاء فى الخسف ح 2184 .
د - سنن ابنماجه ، ج&2 ص&51 - 1350 ، کتاب الفتن ، باب 30 جیش البیداء ، ح 5 - 4063 .
ه - سنن ابىداود ، کتاب المهدى ، ح&4286 .
و - مستدرک حاکم ، ج&4 ص&478 ح 8328 و ص&565 ح&8586 .
تذکر
این نکته لازم است که حدیث دوم حاکم به عنوان حدیثى صحیح به همان شرطى که
بخارى و مسلم گفتهاند روایت شده است که این دو آن را نقل ننمودند .
از
بسیارى از روایات فریقین (شیعه و سنّى) چنین بر مىآید که سفیانى در لشگرى
که به سوى «مردى از اهل بیت» - که همان مهدى موعود(عج) مىباشد - مىفرستد
، خود در آن لشگر نیست و لذا روایت اخیر مستدرک ، که سفیانى را هم جزء
کسانى مىداند که در لشگر مزبور بوده و به زمین فرو مىروند ، نمىتواند
صحیح باشد .
حضرت مهدى(ارواحنا فداه و عجل اللَّه تعالى فرجه) در بعض کتب اهل سنت
مسأله
خروج مردى از اهلبیت ( ع ) به نام «مهدى» امرى است که علماى زیادى از اهل
سنّت درباره آن دست به قلم بردند . یکى از نویسندگان معاصر به نام محمد بن
احمد بن اسماعیل ، کتابى نوشته بنام «المهدى ، حقیقة لا خرافة» او در فصل
دوم این کتاب مطالبى دارد که ما فهرست آن را در اینجا مىآوریم:
1 - اسامى 31 نفر از اصحاب را ذکر مىکند که احادیث حضرت مهدى ( ع ) را روایت کردهاند .
2 - اسامى 38 نفر از دانشمندانى را که آن احادیث را در کتابهایشان نقل کردهاند مىآورد .
3 - نام 63 نفر از علما را که آن احادیث را صحیح یا حسن دانستهاند ذکر مىکند .
4
- 31 نفر از دانشمندان را نام مىبرد که مستقلاً کتابى درباره حضرت مهدى (
ع ) نوشتهاند که بعض از آنها بیش از یک کتاب تدوین نمودند .
ما در
این مختصر اسامى 17 نفر از علماى عامّه را - از ابتداى قرن پنجم تا آخر
قرن سیزدهم - که درباره حضرت مهدى ( ع ) مطالب یا روایاتى نوشتند و نیز بعض
از نوشتههاى آنها را مىآوریم:
1 - «حاکم نیشابورى - الامام
الحافظ ابوعبداللَّه محمد بن عبداللَّه» ، متوفّاى 405 هجرى - در جزء چهارم
کتاب معروفش «المستدرک على الصّحیحین» احادیث متعدّدى درباره حضرت مهدى ( ع
) دارد که در آنها حضرتش از اهل بیت پیامبر ( ص ) و از فرزندان فاطمه ( س )
معرّفى شده و او است که جهان را پر از عدل و داد مىکند .
ما در آخر فصل قبل به دو حدیث - درباره خسف بیداء و خروج سفیانى - اشاره کردیم اینک حدیثى دیگر:
(عن
ابىسعید خُدرى ( رض ) قال: قال رسولاللَّه: «لاتقوم السّاعة حتّى تملأ
الارض ظلماً و جوراً و عدواناً ثمّ یخرج من اهل بیتى من یملأها قسطاً و
عدلاً کما ملئت ظلماً و عدواناً») . ج&4 ص&600 ، ح 8669 . یعنى:
ساعت (مراد ساعت ظهور است نه ساعت قیامت) بر پا نمىشود تا آنکه زمین پر از
ظلم و جور و تعدّى شود ، سپس از اهل بیتم کسى خروج مىکند که آن را پر از
عدل و داد مىکند همان گونه که پر از ظلم و جور شد .
سپس مىنویسد: این حدیث صحیحى است به همان شرطى که شیخین (بخارى و مسلم) قرار گذاشتند ولى آندو این را ننوشتند .
تذکّر
این نکته نیز لازم است که او کتاب مذکور را - همانطور که از اسمش پیدا است
- تألیف کرد تا بگوید روایات صحیح دیگرى است که در صحیحین نیامده است . او
حدیث ابنماجه را نیز که روایت کرده: «لا مهدى الاّ عیسى بن مریم» در
کتابش آورده و مىگوید: من این حدیث را ننوشتم که به آن احتجاج کنم (یعنى
به عنوان حدیثى صحیح آن را نقل کرده باشم) بلکه از راه تعجّب (که چطور
ابنماجه آن را در سنن خویش آورده) آن را نوشتم .
2 - «ابوسالم کمال
الدّین محمّد بن طلحة بن محمّد بن الحسن شافعى» ، متوفّاى 652 هجرى -
درکتاب «مطالب السّؤول فى مناقب آل الرّسول» - چنانچه از نامش پیدااست - در
مناقب ائمه 12 گانه شیعه مطالبى دارد . (او نیز آل پیامبر ( ع ) را منحصر
در 12 امام شیعه مىداند - دقّت شود - ) . در باب دوازدهم آن که درباره
امام دوازدهم ( ع ) است چنین مىنویسد:
«الباب الثانى عشر فى ابىالقاسم
محمّد بن الحسن الخالص بن على المتوکّل ابن القانع (یکى از القاب امام
جواد ( ع ) ) ابن علىّ الرّضا ابن موسى الکاظم ابن جعفر الصّادق ابن محمّد
الباقر ابن على زین العابدین ابن الحسین الزّکى ابن علىّ المرتضى
امیرالمؤمنین ابن ابىطالب ، المهدى ، الحجّة ، الخلف الصّالح ، المنتظَر (
ع ) و رحمة اللَّه و برکاته» .
چنانچه ملاحظه مىفرمائید او اسامى
12 امام را تقریباً با همان القابى که نزد شیعه مشهورند معرّفى مىکند .
معلوم مىشود که آنان همیشه با این القاب شناخته مىشدند . او پس از تعریف
از امام عصر(عجّ) مىنویسد:
«امّا نسبه اباً و امّاً فابوه الحسن
الخالص ابن . . . (تا آخر اسامى که دیگر تکرار نمىکنیم . ) و امّه امّ ولد
تسمّى صقیل (صحیح آن صیقل است . ) و قیل حکیمه (حکیمه خاتون عمّه امام حسن
عسکرى ( ع ) بوده که هنگام تولّد حضرت ولى عصر ( ع ) در آنجا حضور داشت . )
و قیل غیر ذلک ، و امّا اسمه فمحمّد و کنیته ابوالقاسم و لقبه الحجّة و
الخلف الصّالح و قیل المنتظَر» .
خلاصه معناى این فراز چنین است:
پدرش
امام حسن عسکرى ( ع ) و مادرش صیقل یا حکیمه یا غیر آن و اسمش محمّد و
کنیهاش ابوالقاسم و لقبش حجّت و خلف صالح بوده و منتظَر هم گفتهاند .
او
همچون بسیارى از دانشمندان اهل سنّت ، امام زمان ( ع ) را فرزند امام حسن
عسکرى ( ع ) دانسته و کنیه و لقب او را همچون شیعیان بیان کرده است .
آنگاه
بعض از روایاتى را که از ابوداود و ترمذى نقل کردیم آورده و حدیث منقول در
صحیحین را که: «کیف انتم اذا نزل ابن مریم فیکم و امامکم منکم» ، به
پنجمین قسمت از فصل قبل رجوع فرمائید . بر آن حضرت تطبیق مىدهد و بعد از
نقل بعض روایات چنین نتیجه مىگیرد که حضرت مهدى ( ع ) از فرزندان فاطمه ( س
) و نیز از عترت و اهل بیت رسول خدا ( ص ) و همنام آن حضرت بوده و او است
که زمین را پر از عدل و داد مىکند و او از فرزندان عبدالمطلّب و یکى از
سروران بهشت است . اشاره به روایتى است که در ج&2 سنن ابنماجه ،
ص&1368 ، ح&4087 . کتاب الفتن باب خروج المهدى ، از انس بن مالک
نقل شده که رسول خدا ( ص ) فرمود: «ما فرزندان عبدالمطلب سروران اهل بهشتیم
من و حمزه و على و جعفر و حسن وحسین و مهدى( ( ع ) )» . سپس اشکال مىکند
که اگر کسى بگوید اینها دلیل نیست که او همان ابوالقاسم محمّد بن الحسن است
چه آنکه فرزندان فاطمه ( س ) زیادند و تا روز قیامت هر که از ذریّه او
باشد از فرزندان آن حضرت و از عترت طاهره و از اهل بیت است . پس باید دلیل
دیگرى براى اثبات ادّعاى خود بیاورید .
در جواب مىگوید که پیامبر (
ص ) براى او نشانههائى از رخسار و جبهه و بینى و غیر ذلک فرمودند و همه
آنها بر فرزند امام حسن عسکرى ( ع ) تطبیق مىکند .
مجدّداً اشکال مىکند که شاید بعدها شخص دیگرى از فرزندان فاطمه ( س ) با همین مشخّصات به دنیا بیاید .
جواب
مىدهد که وقتى با همان نشانى کسى پیدا شد ، به صرف احتمال نمىتوان از آن
دست برداشت و اگر بخواهیم اینگونه عمل کنیم هر نشانهاى براى هر امرى که
در روایت آمده باشد احتمال وجود امر دیگرى با همان نشانى وجود دارد . باید
گفت اگر در روایتى نشانهاى براى امرى ذکر شده باشد ، اگر بنا بود که این
نشانه تکرارى باشد نشانه از نشانه بودن ساقط خواهد شد مثل اینکه کسى بگوید
درب منزل ما که در فلان کوچه است سبز رنگ است که اگر غیر از آن منزل ، منزل
دیگرى نیز سبز رنگ باشد نمىتواند نشانه باشد و لذا ما نشانههائى را که
در روایات براى امرى وارد شده باشد منحصر به فرد مىدانیم . آنگاه چنین
ادامه مىدهد:
مسلم در صحیح خود نوشته است که پیامبر ( ص ) به عمر
فرمود: شخصى از اهل یمن به نام اویس با این مشخّصات مىآید . اگر مىتوانى
از او طلب مغفرت کن؛ ج 4 صحیح مسلم ، ص 1969 ، کتاب فضائل الصحابه ، باب 55
من فضائل اویسالقرنىّ ( رض ) ح&225 . و چون شخص مزبور با همان
نشانهها پیدا شد دیگر عمر نگفت شاید بعداً کسى دیگر با همین مشخّصات بیاید
.
همچنین است قضیّه خوارج و نیز حال یهود که وقتى نبىّ مکرّم اسلام
( ص ) با همان نشانه هائى که در تورات ذکر شد مبعوث گردید ، گفتند: شاید
کسى دیگر با همین نشانهها بیاید و خداوند آنان را سرزنش کرد . اشاره به
آیه 89 از سوره بقره که خداوند آنان را لعنت مىکند . بنابر این اگر ما
کسى را با همان صفاتى که پیامبر ( ص ) فرمود یافتیم و آن در وجود محمّد بن
الحسن ، الحجّة ، الخلف الصّالح ، متجلّى شد دیگر منتظر شخص دیگرى با همان
صفات نباید بمانیم .
بعد از آن اشکال دیگرى مطرح مىکند که: آنچه
گفتى درست است امّا در روایت آمده است که اسم پدر او اسم پدر رسول خدا ( ص )
است در حالى که اسم پدر خلف صالح حسن است نه عبداللَّه .
در جواب
مىگوید: اوّلاً - در زبان عرب به جدّ اعلا نیز پدر اطلاق مىشود . چنانچه
در قرآن آمده: «مِلَّةَ اَبیکُمْ اِبْراهیمَ» . سوره حجّ آیه 78 - یعنى:
(این آیین همان) آیین وروش پدرتان ابراهیم مىباشد . ثانیاً - بر کنیه نیز
«اسم» گفته مىشود . بخارى و مسلم نقل کردند که پیامبر ( ص ) على ( ع ) را
ابوتراب نامید و «اسمى» نزد او محبوبتر از آن نبود . (توجّه داشته باشید
که «ابوتراب» «کُنیه» است نه «اسم») . اینکه در روایت آمده است که اسم پدر
او عبداللَّه است به این اعتبار مىباشد که جدّ اعلاى او یعنى امام حسین ( ع
) «ابوعبداللَّه» بود ، یعنى او فرزند حسین است نه حسن که کنیه او
ابومحمّد بود (البتّه ما استدلال او را بسیار خلاصه کردیم گرچه جاى تأمّل
نیز مىباشد) .
مشابه استدلال اخیر او را به طور خلاصه «محمّد بن
یوسف گنجى شافعى» در کتاب «البیان فى اخبار صاحب الزّمان» آورده آنگاه
اسامى بیش از 30 نفر را که روایت «اسمه اسمى»(که رسول خدا ( ص ) فرمود: اسم
او اسم من است) را نقل کردند مىآورد که هیچ کدام از آنها جمله و «اسم
ابیه اسم ابى» (که آن حضرت فرموده باشد: و اسم پدرش اسم پدر من است) را
بدان نیفزودند مگر «عبیداللَّه بن موسى» از «زائده» . آنگاه نتیجه مىگیرد
که هیچ عاقلى شکّ نمىکند که این اضافى - باتوجّه به اینهمه مخالف -
اعتبارى ندارد .
3 - «سبط ابن جوزى» متوفّاى 654 هجرى در کتاب تذکرة
الخواص ، معروف به: «تذکرة خواصّ الامّة فى خصائص الائمّة ( ع ) » در فصل
مربوط به امام زمان ( ع ) تحت عنوان: «فصل فى ذکر الحجّة المهدى» چنین
مىنویسد:
«هو محمّد بن الحسن بن على بن . . . على بن ابىطالب
علیه(وعلیهم) السّلام و کنیته ابوعبداللَّه و ابوالقاسم و هو الخلف الحجّة
صاحب الزّمان ، القائم و المنتظَر و التّالى و هو آخر الائمّة» . او در
ابتدا اسامى دوازده امام ( ع ) را به ترتیب نقل کرده (که ما به جهت اختصار
در اینجا و در موارد دیگر چند نقطه مىگذاریم . ) و پس از آن کنیهها
والقاب حضرت مهدى ( ع ) را ذکر مىکند و مىگوید که او آخرین امامها (ى
شیعه) است . آنگاه این حدیث را با سندش از ابن عمر نقل مىکند که پیامبر ( ص
) فرمود: «یخرج فى آخر الزّمان رجل من ولدى اسمه کاسمى و کنیته ککنیتى
یملأ الارض عدلاً کما ملئت جوراً فذالک هو المهدى»؛ یعنى: در آخرالزّمان
مردى از فرزندانم خروج مىکند که اسمش مانند اسم من و کنیهاش مانند کنیه
من است . زمین را پر از عدل مىکند همانگونه که پر از ستم شد و او همان
مهدى است . و خود این را حدیثى مشهور مىداند . سپس چند روایت دیگر نقل
کرده و درباره رفع استبعاد از طول عمر آن حضرت مثالهائى از معمّرین تاریخ
آورده و پس از نقل شعرى در مدح ائمّه ( ع ) مىنویسد: «قلت: و من شروط
الامام ان یکون معصوماً لئلاّ یقع فى الخطأ و لانّهم حجج اللَّه على عباده و
من شرط الحجّة العصمه من کلّ وصمه . انتهى ذکر الائمّة ( ع ) » . یعنى: از
شروط امام این است که معصوم باشد تا در خطا واقع نشود (او به حقّ معناى
عصمت را عصمت از خطا دانسته است نه عصمت از گناه و این عصمت است که از جانب
خداوند به بندگان برگزیدهاش داده مىشود چه آنکه اگر آنان - که پیشوایان
امّتند - در خطا واقع شوند و یا سهو و نسیان به آنان دست دهد دود آن به چشم
پیروانشان مىرود که گفتارشان را وحى منزل مىدانند و خطا و سهو یا نسیان ،
طبیعى هر انسانى است و معصوم کسى است که از چنین نقصى مصون باشد و این
نخواهد شد مگر با عنایت خاصّه الهیّه) .
دیگر آنکه آنان حجتّهاى خدا بر بندگانش مىباشند و شرط حجّت بودن مصون بودن از هر عیب مىباشد .
در آخر عبارت افزوده است: «تمام شد یاد ائمّه ( ع ) » .
4
- «ابن ابىالحدید معتزلى» متوفّاى 655 هجرى در ج&7 شرح نهجالبلاغه ،
ص&59 ، در ذیل: «بابى ابن خیرة الاماء» (که امیرالمؤمنین ( ع ) فرموده
است: پدرم فداى پسر بهترین کنیزان باد) مىنویسد:
«اگر گفته شود که
این مرد کیست ، درجواب گوئیم: امّا امامیّه ، آنها مىگویند که او امام
دوازدهم آنها است و مادر او کنیزى بود به نام نرجس و امّا اصحاب ما (یعنى
معتزله) ، آنان مىگویند که او مردى فاطمى است (یعنى از اولاد فاطمه زهرا (
س ) مىباشد) که در آینده به دنیا خواهد آمد و مادر او کنیزى است و او
الآن موجود نیست» . آنگاه سؤال دیگرى مطرح مىکند خوانندگان محترم توجّه
داشته باشند که این سؤالات مربوط به مطالبى است که در شرح نهجالبلاغه آن
را به عنوان حدیث نقل کرده است و برداشت او از رجعت و انحصار آن به گروهى
از بنىامیّه و غیر آن جهت انتقامگیرى نیز خالى از اشکال نیست و ما در
اینجا قول این دانشمند معروف اهل سنّت را نقل مىکنیم نه آنکه در صدد ردّ و
ایراد نیز باشیم . که: از بنىامیّه چه کسى در آن زمان موجود است که آن
مرد (فاطمى) از آنها انتقام مىگیرد؟ در جواب مىگوید: «امّا امامیّه ،
آنها قائل به رجعتند و مىگویند که وقتى امام منتظَر آنها ظاهر شد ، گروهى
از بنىامیّه و غیر آنها رجعت مىکنند و او از همه دشمنان آل محمّد ( ع )
انتقام مىگیرد» . آنگاه قول معتزله را چنین نقل مىکند: «و امّا اصحاب ما ،
آنها مىگویند که خدا در آخر الزّمان مردى از فرزندان فاطمه ( س ) را خلق
مىکند که اکنون موجود نیست و او زمین را پر از عدل و داد مىکند همانگونه
که پر از ظلم و جور شد و از بیدادگران به شدیدترین وجهى انتقام مىگیرد و
مادرِ او - همانطور که در این خبر و غیر آن از سایر اخبار آمده - کنیزى است
و اسم آن مرد نیز محمّد است همچون اسم رسول خدا ( ص ) . آن مرد آنگاه ظاهر
مىشود که بر بسیارى از سرزمینهاى اسلام پادشاهى از تبار بنىامیّه استیلا
یافته است و او همان سفیانى است از فرزندان ابوسفیان بن حرب بن امیّه که
در خبر صحیح (چنانچه نقل کردیم) وعده آن داده شده و آن امام فاطمى او و
پیروانش از بنىامیّه و غیر آنها را مىکشد و در این هنگام مسیح ( ع ) از
آسمان فرود مىآید و . . . »
در ج&10 ص&95 و ج&19
ص&104 نیز از حضرت مهدى ( ع ) یاد کرده و مىگوید که اجماع همه
فرقههاى اسلامى است که دنیا به آخر نمىرسد مگر با قیام آن حضرت .
ماگفتار
این دانشمند اهل سنّت را ، که بر خلاف عقیده شیعه و حتّى بر خلاف عقیده
بسیارى از علماى اهل سنّت است ، عیناً ترجمه کردیم تا عدّهاى با دیدن یا
شنیدن بعض تمجیدهائى که او از امیرامؤمنین ( ع ) نموده است ، او را شیعه
ندانند . در حالى که حضرت امیر ( ع ) کسى است که غیر مسلمانان نیز او را
تعریف و تمجید نموده و درباره شخصیّت بىنظیر او کتابها نوشته و اشعارى
سرودهاند که نمونه آن «عبدالمسیح انطاکى» است که قصیدهاى طولانى - و شاید
بتوان گفت طولانىترین قصیده - (5595 بیت) در مدح امیرالمؤمنین ( ع )
سروده است . علاّمه امینى ( ره ) 15 بیت آن رادر ج&3 الغدیر ص&9
نقل کرده است .
5 - «محمّد بن یوسف بن محمّد گنجى شافعى» . او در
سال 658 هجرى به شهادت رسید . سبب شهادتش نوشتن کتابى بود به نام: «کفایة
الطّالب فى مناقب امیرالمؤمنین على بن ابىطالب» صلوات اللَّه و سلامه علیه
. با آنکه مستندات آن ، محدّثین اهل سنّت مىباشند با اینحال به جرم این
گناه نابخشودنى! در 29 رمضان در جامع دمشق کشته شد . آرى ، این است رفتار
آنانکه دم از پیروى از سنّت رسول خدا ( ص ) مىزنند با کسانى که حقّ
مىگویند . در مقدّمه کتابمان: «پیامبر در صحاح» علّت کشته شدن «نسائى»
صاحب سنن را نوشتیم که بیانگر یکى دیگر از رفتار اهل سنّت با علماى خودشان
مىباشد .
این دانشمند اهل سنّت کتابى دارد به نام: «البیان فى
اخبار صاحب الزّمان ( ع ) » که ما فقط به ذکر عناوین ابواب سیزدهگانه آن
اکتفا مىکنیم و این عناوین ، اجمالاً بیان کننده عقاید نویسنده آن
مىباشد:
1 - درباره خروجش در آخرالزّمان .
2 - درباره این حدیث نبوى که: «مهدى از عترت من و از فرزندان فاطمه است» .
3 - درباره این حدیث که: «مهدى از سادات اهل بهشت است» . ر - ک: پاورقى شماره 253 ، متن عربى آن چنین است:
«نحن ولدَ عبدالمطّلب سادة اهل الجنّة انا و حمزه و على و جعفر و الحسن و الحسین و المهدى( ( ع ) )» .
4 - درباره امر پیامبر ( ص ) به پیروى از مهدى ( ع ) .
5 - درباره یارى نمودن اهل مشرق آن حضرت را .
6 - درباره مدّت سلطنت آن حضرت بعد از ظهور .
7 - دراینکه او در نماز ، امامِ حضرت عیسى ( ع ) خواهد بود .
8 - پیامبر ( ص ) مشخّصات مهدى ( ع ) رابیان مىفرماید .
او در ذیل عنوان فوق ، روایت: «مهدى طاوس اهل بهشت است» را نیز نقل مىکند .
9 - پیامبر ( ص ) تصریح مىفرماید که مهدى ( ع ) از فرزندان حسین ( ع ) است .
10 - درباره کَرَم مهدى ( ع ) .
11 - در ردّ این قول که ، «مهدى همان عیسى بن مریم است» . (اشاره به روایت ابنماجه که بحثش گذشت) .
12 - درباره این حدیث نبوى که: «امّتى که من در اوّل آن و عیسى در آخر آن و مهدى در وسط آن است هلاک نخواهد شد» .
13
- درباره کنیه او و اینکه خُلق و خُویَش شبیه پیامبر ( ص ) مىباشد . او
در آخر باب اوّل - چنانچه گذشت - استدلال مىکند که پدر حضرت مهدى ( ع )
همان امام حسن عسکرى ( ع ) بوده است .
6 - «ابن تیمیّه» متوفّاى
728 هجرى ، در جزء چهارم کتاب «منهاج السنّة» حدیث نبوى: «یخرج فى
آخرالزّمان رجل من ولدى اسمه کاسمى و کنیته کنیتى یملأ الارض عدلاً کما
ملئت جوراً . » یعنى: در آخرالزّمان مردى از فرزندانم خروج مىکند که اسمش
مانند اسم من و کنیهاش کنیه من است . زمین را پر از عدل مىکند همانگونه
که پر از ستم شد . را قبول داشته و او را همان «مهدى» ( ع ) مىداند و نیز
بعض احادیثى را که ابوداود و ترمذى ، دائر بر حتمى بودن این خروج و اینکه
آن حضرت از عترت پیامبر ( ص ) و از فرزندان فاطمه ( س ) است ، آوردهاند
نقل کرده و آنها را احادیثى صحیح مىداند .
7 - «شیخ السلام ابراهیم
بن محمّد بن المؤیّد الحمویى الخراسانى» متوفّاى 732 هجرى در کتاب: فرائد
السّمطین فى فضائل المرتضى و البتول و السّبطین و الائمّة من ذرّیّتهم ( ع )
. » روایات زیادى در مورد حضرت مهدى ( ع ) نقل مىکند که بعض آنها قبلاً
گذشت . از جمله روایاتى که این عالم اهل سنّت نقل مىکند این است که حضرت
مهدى ( ع ) داراى غیبت است و نیز: «هر که خروج مهدى ( ع ) را انکار کند به
آنچه که بر محمد ( ص ) نازل شده کافر گشته است . » و نیز: «انتظار فرج افضل
عبادات است . » و نیز در ضمن همین روایات ، به مسأله ولایت و وصایت ائمّه
اثناعشر ( ع ) اشاره شده و در بعض از آنها اسامى آن بزرگواران نیز آمده است
.
مؤلّف محترم ، این روایات را در باب 61 از سمط دوم از فوائد
السّمطین ، در ضمن 15 عنوان نقل کرده و در آخر آن با سندش از ابن عباس چنین
روایت مىکند که رسول خدا ( ص ) فرمود:
«همانا علىّ بن ابىطالب
پیشواى امّتم و بعد از من جانشین من در میان آنها است و از فرزندانش قائم
منتظَر است ، آنکس که خدا به دست او زمین را از قسط و عدل پر مىکند
همانگونه که از ظلم و جور پر شد . قسم به آنکس که مرا به عنوان بشارت دهنده
به حقّ برانگیخت ، آنان که در زمان غیبتش بر امامت او ثابتند بسیار اندکند
.
جابر بن عبداللَّه انصارى برخاست و گفت: یا رسولاللَّه! آیا
قائم از فرزندانت غیبت دارد؟ فرمود: آرى ، به پروردگارم قسم . همانا خداوند
به همین غیبت مؤمنین را آزموده و کافران را نابود مىکند . اى جابر! این
امر از امر خدا و سرّى از سرّ او بوده و علمش از بندگان مخفى است . مبادا
در آن به شکّ افتى که شکّ در امر خدا کفر است» متن عربى این روایت چنین
است: «ان علىّ بن ابىطالب امام امّتى و خلیفتى علیها من بعدى و من ولده
القائم المنتظر الذى یملأ اللَّه به الارض عدلاً و قسطا کما ملئت ظلما و
جورا و الذى بعثنى بالحقّ بشیرا ان الثّابتین على القول به فى زمان غیبته
لأعزّ من الکبریت الاحمر فقام علیه جابر بن عبد اللَّه الانصارى فقال: یا
رسولاللَّه! و للقائم من ولدک غیبة؟ قال: «اى و ربّى لیمحّص اللَّه به
الذین آمنو و یمحق الکافرین . یا جابر! انّ هذا الامر من أمر اللَّه و سرّ
من اسرار اللَّه . علمه مطوىّ عن عباده . فایّاک و الشّکّ فیه! فانّ الشّکّ
فى أمر اللَّه کفر» .
8 - «ابن قیّم» متوفّاى 751 - که از شاگردان
ابن تیمیّه بود - در فصل پنجاهم کتاب: «المنار المنیف فى الصّحیح و الضعیف .
» درباره حضرت مهدى ( ع ) روایاتى نقل مىکند که همه آنها قبلاً گذشت . او
روایت: «لا مهدى الاّ عیسى بن مریم . » را که ابنماجه در سنن خویش آورده
ذکر نموده و آن رابه ضعف سند و به تعارضش با روایاتى که مهدى ( ع ) را از
فرزندان فاطمه ( س ) مىداند و نیز به غیر آن ردّ مىکند .
9 - «ابن
صبّاغ مالکى - على بن محمّد - » متوفّاى 855 در فصل دوازدهم از کتاب:
«الفصول المهمّة فى معرفة احوال الائمّة ( ع ) » چنین مىنویسد:
«الفصل
الثّانىعشر فى ذکر ابىالقاسم محمّد الحجّة الخلف الصّالح ابن ابىمحمّد
الحسن الخالص» و در ادامه چنین مىنویسد: «و او امام دوازدهم است و (ذکر)
تاریخ ولادت و دلایل امامتش و (نیز) ذکر بعض از اخبارش و غیبتش و مدّت قیام
دولت او و (نیز) ذکر کنیه و نسبش و غیر آن از آنچه که به او مربوط مىشود»
. متن عربى آن چنین است: «و هو الامام الثّانى عشر و تاریخ ولادته و دلایل
امامته و ذکر طرف من اخباره و غیبته و مدّة قیام دولته و ذکر کنیته و نسبه
و غیر ذلک ممّا یتّصل به» . و بعد از نقل چند روایت مىنویسد:
«ابوالقاسم
محمّد الحجّة بن الحسن الخالص در شب نیمه شعبان سال 255 در سامرّا به دنیا
آمد و امّا نسبش از جهت پدر و مادر: او ابوالقاسم محمّد الحجّة پسر حسن
خالص پسر على هادى . . . پسر على بن ابىطالب صلوات اللَّه علیهم اجمعین
مىباشد و امّا مادرش او کنیزى بود به نام نرگس ، بهترین کنیزان ، و گفته
شد که اسم او غیر آن (نرگس) مىباشد . کنیه او ابوالقاسم و لقبش حجّت ،
مهدى ، خلف صالح ، قائم ، منتظَر (یعنى کسى که همه در انتظار اویند) ، صاحب
الزّمان و مشهورترین آنها مهدى است» و بعد از نقل روایات متعدّدى درباره
آن حضرت ، آیه «لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدّینِ کُلِّه» اشاره به آیه: «هو
الّذى ارسل رسوله بالهدى و دین الحقّ لیظهره على الدّین کلّه» که در قرآن
مجید سه بار ذکر شده است .
1 - سوره توبه ، آیه 33
2 - سوره فتح ، آیه 28
3 - سوره صفّ ، آیه 9
یعنى:
او است خدائى که رسولش را به همراه هدایت و دین حقّ فرستاد تا آن (دین) را
بر تمامى ادیان (و مکاتب) غلبه دهد . را از قول سعید بن جُبیر ، مربوط به
آن حضرت مىداند . آنگاه با نقل روایاتى درباره علائم ظهور ، آن را به
پایان مىبرد .
10 - «ابن طولون» از دانشمندان قرن دهم ، متوفّاى
953 ، و از اهالى دمشق مىباشد . او در کتابش به نام: «الائمة الاثناعشر»
درباره امام دوازدهم چنین مىنویسد:
«و ثانىعشر هم ابنه (یعنى ابن
الحسن العسکرى) محمّد بن الحسن و هو ابوالقاسم محمّد بن الحسن بن علىّ
الهادى ابن محمّد الجواد ابن . . . علىّ بن ابىطالب رضى اللَّه عنهم» . و
او را همان مهدى مىداند . آنگاه شعرى را نقل مىکند که در آن اسامى آن
بزرگواران به ترتیب آمده است .
11 - «عبدالوهّاب شعرانى» متوفّاى
973 در کتاب: «الیواقیت و الجواهر فى بیان عقائد الاکابر» حضرت مهدى ( ع )
را فرزند امام حسن عسکرى ( ع ) دانسته و مىنویسد که تاریخ ولادت او نیمه
ماه شعبان سال 255 بوده و اکنون که سال 958 است عمر او 706 سال مىباشد .
(صحیح آن 703 است) .
12 - «ابن حجر هیتمى مکّى» متوفّاى 974 در کتاب: «الصّواعق المحرقه» - که در ردّ بر شیعه نوشته است - مىنویسد:
آیه
دوازدهم: «و انّه لعلمٌ للسّاعة» (آیه 61 از سوره زخرف) یعنى: همانا او
(حضرت عیسى ( ع ) ) علم است براى ساعت (شاید مراد این است که حضرت عیسى ( ع
) وقتى نزول کرد باعث مىشود که مردم علم به ساعت ظهور امام زمان ( ع )
پیدا کنند) .
تذکّر این نکته نیز لازم به نظر مىرسد که ابن حجر در کتاب
مزبور بیش از 15 آیه در فضائل اهل بیت ( ع ) ذکر کرده که دوازدهمین آنها
آیه فوق است که بعد از نقل آن مىنویسد که این آیه درباره مهدى ( ع ) نازل
شده است . آنگاه مىنویسد: به زودى احادیثى که صراحت دارد او از اهل بیت
نبوى است خواهد آمد . سپس مىافزاید: حال که چنین است (یعنى حال که آیه فوق
مربوط به حضرت مهدى ( ع ) بوده و او نیز از اهل بیت مىباشد معلوم مىشود
که) نسل فاطمه و على ( ع ) با توجّه به آیه فوق داراى برکت مىباشد (که تا
آخرالزّمان این نسل پاک استمرار دارد) و خدا از آن دو پاکانى خارج مىکند و
نسل آنها را کلیدهاى حکمت و معدنهاى رحمت قرار مىدهد و آن به این دلیل
است که پیامبر ( ص ) آن دو و ذرّیه آنها را از شیطان رانده شده در پناه خدا
قرار داد .
آنگاه جریان ازدواج آندو را شرح مىدهد و از ابوداود روایت
مىکند که ابوبکر و عمر از فاطمه ( س ) خواستگارى کردند و پیامبر ( ص ) از
آندو رو برگرداند . آنها نزد على ( ع ) رفته و از او خواستند که به
خواستگارى برود . سپس بعد از نقل ازدواج آن دو و اینکه این ازدواج به امر
خدا صورت گرفت ، روایات مربوط به خروج حضرت مهدى ( ع ) را در طى چند صفحه
مطرح مىکند و در ضمن آنها حدیث: «لا مهدى الاّ عیسى بن مریم» را متعرّض
شده و آن را به خاطر مجهول بودن محمّد بن خالد (که در سند آن حدیث است)
قبول نمىکند .
آنگاه دو جریان درباره امام حسن عسکرى ( ع ) نقل مىکند که آوردن آن در این نوشتار خالى از لطف نیست:
1
- امام حسن عسکرى ( ع ) کودک بود و مىگریست و کودکان دیگر بازى مىکردند .
بهلول - که پنداشت او حسرت اسباب بازیهاى آنها را مىخورد - به او گفت:
آیا برایت چیزى بخرم که با آن بازى کنى؟ گفت: اى کم عقل! ما براى بازى
آفریده نشدیم . گفت: پس براى چه خلق شدیم؟ گفت: براى کسب علم و عبادت .
گفت: از کجا مىگوئى؟ گفت: از قول خداى عزّوجلّ: «اَفَحَسِبْتُمْ اَنَّما
خَلَقْناکُمْ عَبَثاً وَ اَنَّکُمْ اِلَیْنا لاتُرْجَعُونَ؟» سوره مؤمنون ،
آیه 115 - یعنى: آیا پنداشتید که ماشما را بیهوده (و براى بازى) آفریدیم و
شما به سوى ما برنمىگردید؟
بهلول از او خواست که موعظهاش کند .
حضرتش در ضمن چند بیت شعر اندرزش داد و خود بیهوش بر زمین افتاد و چون به
هوش آمد بهلول به او گفت: چه شده! تو که کودکى و گناهى ندارى . گفت: از من
دور شو اى بهلول! من دیدم که وقتى مادرم مىخواهد هیزم بزرگ آتش بگیرد از
هیزمهاى کوچک استفاده مىکند ، مىترسم که من از هیزمهاى کوچک جهنّم باشم
.
2 - آنگاه که امام حسن عسکرى ( ع ) در زمان معتمد زندانى گشت ،
در سامرّا قحطى شد . خلیفه - معتمد پسر متوکّل - دستور داد که براى نماز
باران بروند . سه روز نماز خواندند و خبرى نشد . مسیحیان همراه راهبى بیرون
رفتند و چون راهب دست خود را به آسمان بلند مىکرد باران مىآمد . روز دوم
نیز چنین شد . اینجا بود که افراد ضعیف الایمان به شکّ افتادند و عدّهاى
نیز از دین برگشتند . این امر بر خلیفه گران آمد . (چون او به عنوان خلیفه
پیامبر ( ص ) بر مسند قدرت تکیه زده بود ، و چون مردم از دین برگردند قدرت
او نیز رو به زوال خواهد رفت . ) دستور به احضار امام حسن عسکرى ( ع ) داد و
به او گفت: امّت جدّت رسول خدا ( ص ) را ، قبل از آنکه هلاک شوند ، دریاب .
ببینید چگونه خلیفه ستمکار عبّاسى با علم به عظمت مقام معنوى امام ( ع )
او را زندانى کرده و چون قدرت خود را در خطر مىبیند به عنوان نجات امّت از
گمراهى از حضرتش استمداد مىطلبد و عاقبت نیز همچون نیاکانش او را به
شهادت مىرساند و امام زمان ( ع ) را هم تحت تعقیب قرار مىدهد و حضرتش به
سرداب مىرود و دیگر جز عدّه معدودى کسى او را نمىبیند تا آنکه روزى ظاهر
شود و جهانى را از لوث وجود معتمدهاى زمان پاک کند . عجّل اللَّه تعالى
فرجه الشّریف . حضرت فرمود: فردا بیرون بروند و من انشاءاللَّه شکّ آنها را
بر طرف مىکنم و با خلیفه صحبت کرد که اصحابش را از زندان آزاد کند . او
نیز چنین کرد .
فردا چون مردم براى طلب باران بیرون رفتند و راهب
دست خود را همراه نصارى بالا برد ، آسمان را ابر فرا گرفت . امام حسن ( ع )
دستور داد دست راهب را بگیرند . دیدند که در دستش استخوانى است . آن را از
دستش گرفت و فرمود: حال طلب باران کن . او دستش را بالا گرفت . ابرها کنار
رفت و خورشید نمایان شد . مردم تعجّب کردند . خلیفه به امام حسن ( ع )
گفت: سرّ آن چیست؟ فرمود: این استخوان پیامبرى است که این راهب از بعض قبور
آن را یافته است و چون زیر آسمان قرار گیرد باران مىآید . آن را آزمودند .
همان طور بود که فرمود . لذا شکّ و شبهه از مردم بر طرف شد و حضرتش با
عزّت و احترام به منزلش رفت و خلیفه نیز هر از چندى هدایائى برایش
مىفرستاد . تا آنکه در سامرّا در سنّ 28 سالگى از دنیا رفت و گفتهاند که
او نیز (همچون پدرانش ( ع ) ) مسموم شد و غیر از یک پسر که همان «ابوالقاسم
محمّد الحجّة» باشد فرزندى نداشت که هنگام وفات (بلکه شهادت) پدرش 5 ساله
بود لکن خداوند به او حکمت داد و به قاسم (صحیح آن قائم است چنانچه گذشت) و
منتظَر نامیده شد و گفتهاند که در شهر غایب شد و معلوم نشد کجا رفت و
گفتیم که رافضه (یعنى شیعیان) مىگویند او همان مهدى است . قبلاً گذشت که
عدّهاى از علماى معروف عامّه نیز همچون شیعیان همین را مىگویند و این که
ابن حجر آنرا به شیعیان - آنهم با کلمه «رافضه» که از دشمنى او نسبت به
عدّهاى از مسلمانان حکایت دارد - نسبت مىدهد نشان از بى اطلاعى او از
اقوال گذشتگان داشته و یا از تعصّبى خشک سرچشمه مىگیرد
جالب است که
مىگوید یکى از لقبهاى فرزند امام حسن عسکرى ( ع ) «منتظر» است و منتظر به
کسى گویند که عدّهاى در انتظار اویند . غیر از مهدى ( ع ) چه کسى است که
امّت اسلامى منتظر او است .
مىگوید به او در کودکى حکمت داده شد .
مىپرسیم چه کسى جز خداوند مىتواند به کودکى پنج ساله حکمت دهد؟ غیر از
این است که او بنده برگزیده الهى بود؟ و این همان امامت و جانشینى رسول خدا
( ص ) مىباشد .
او در کتاب: «الفتاوى الحدیثیّة» مىنویسد که پیامبر (
ص ) فرمود: «من کذّب بالمهدى فقد کفر» یعنى هر که مهدى را تکذیب کند
محقّقاً کافر است؛ و قتل منکر آن حضرت را واجب مىداند و براى تأیید آن به
روایاتى استدلال مىکند که دلالت بر خروج حضرتش مىنماید . شاید مىخواهد
بگوید که منکر آنحضرت ، منکر روایات مسلّم است و در حقیقت این شخص منکر
قول رسول خدا ( ص ) است که آن کفر مىباشد . یا آنکه مىخواهد بگوید که
مسئله خروج مهدى ( ع ) جزء ضروریّات دین اسلام است و منکر آن در حقیقت منکر
یکى از ضروریّات است که آن در حکم کفر است .
در کتاب: «القول المختصر
فى علامات مهدى المنتظر» بعد از نقل حدیث: «من کذّب بالمهدى فقد کفر» روى
این مسأله تأکید مىکند که مهدى ( ع ) از ذرّیّه رسول خدا ( ص ) و از
فرزندان فاطمه ( س ) است .
13 - «علىّ بن سلطان محمّد» متوفّاى 1014
هجرى در کتاب: «مرقاة المفاتیح» با استدلال به روایت: «اسمه اسمى و اسم
ابیه اسم ابى» به آخر شماره 2 از این فصل رجوع فرمائید . مىنویسد:
این
روایت ردّ بر شیعه است که مىگویند مهدى موعود همان قائم منتظَر است و او
محمّد بن الحسن العسکرى مىباشد . راستى باید به این قبیل دانشمندان با این
استدلال محکمشان آفرین گفت! من خود با هرکس که در ایّام حجّ یا عمره از
علماى اهل سنّت بحث کردم براى ردّ قول من به روایاتى از کتابهاى خودشان
استدلال مىکردند که به هیچ وجه مورد قبول ما نبود . گوئیا آنچه که
مىگویند وحى منزل است! اى کاش مىتوانستند براى اثبات عقائد خود از کتب
شیعیان استفاده نمایند که قطعاً اگر بخواهند چنین کنند نخواهند توانست .
مَثَل
آنان مَثَل مسلمانى است که براى ردّ اقوال مخالف اعمّ از یهودى و مسیحى و
غیر آنها و اثبات حقّانیّت اسلام بخواهند از قرآن و روایات استفاده کند!
14 - «احمد بن یوسف بن احمد» متوفّاى 1019 در کتاب: «اخبار الدُّوَل و آثار الاُوَل» مىنویسد:
«الفصل
الحادى عشر فى ذکر الخلف الصّالح الامام ابىالقاسم محمّد بن الحسن
العسکرى ( رض ) و کان عمره عند وفاة ابیه خمس سنین . آتاه اللَّه فیها
الحکمة کما اوتیها یحیى ( ع ) صبیّاً . » ترجمه: «فصل یازدهم درباره خلف
صالح ، امام ابىالقاسم محمّد بن الحسن العسکرى ( ع ) و عمرش هنگام وفات
پدرش پنج سال بود . خداوند در همان سنّ به او حکمت عطا کرد همانگونه که به
یحیى ( ع ) در کودکى عنایت کرد» .
15 - «عبداللَّه بن محمّد بن عامر شافعى» متوفّاى 1171 در کتاب: «الاتحاف بحبّ الاشراف» مىنویسد:
«محمّد
بن الحسن ( ع ) دوازدهمین امام بوده و از القاب او: مهدى ، قائم ، منتظَر ،
خلف صالح و صاحب الزّمان مىباشد و مشهورترین آن مهدى است . ولى مهدى
موعود که در آخرالزّمان خروج مىکند او نیست . او ائمّه دوازدهگانه را
چنین مىستاید:
«و قد اشرق نور هذه السّلسلة الهاشمیّة و البیضة
الطّاهرة النّبویّة و العصابة العلویّة و هم اثناعشر اماماً . مناقبهم
علیّة و صفاتهم سنیّة و نفوسهم شریفة ابیّة و ارومتهم کریمة محمّدیّة و هم
محمّد الحجّة بن الحسن الخالص ابن علىّ الهادى . . . ابن الامام الحسین اخى
الامام الحسن ولدى اللّیّث الغالب علىّ بن ابىطالب رضى اللَّه تعالى عنهم
اجمعین . » خلاصه ترجمه آن چنین است:
نور وجود این سلسه هاشمى و نسل
پاک نبوى و فرزندان علوى که 12 امامند ، بر همه تابیده مناقب آنان والا و
صفاتشان بلند پایه و جانهایشان شریف و ریشه در نبوّت محمّدى ( ص ) دارند
آنان محمد بن الحسن خالص فرزند على هادى . . . فرزند امام حسین برادر امام
حسن دو پسر شیر غالب على بن ابىطالب که رضوان خداى تعالى بر آنان باد
مىباشند .
آرى ، این انوار مقدّسه آنچنان در طول تاریخ درخشش داشتند که مخالف و موافق را وادار به تکریم و تمجید از آنان نموده است .
16
- «شیخ سلیمان بن ابراهیم قندوزى حنفى» متوفّاى 1294 در کتاب: «ینابیع
المودّة لذوى القربى» روایات متعدّدى درباره حضرت مهدى ( ع ) نقل کرده است .
از جمله در باب 65 مىنویسد:
« . . . مدّت زندگانى حسن عسکرى بعد از
پدرش که رضوان خدا بر آن دو باد ، 6 سال بود و پسرى غیر از ابوالقاسم محمّد
المنتظر ملقّب به قائم و حجّت و مهدى و صاحب الزّمان و خاتم الائمّة
الاثنىعشر در نزد امامیّه باقى نگذاشت . میلاد او شب نیمه شعبان سال 255
بوده و مادرش کنیزى بود به نام نرجس . او (یعنى مهدى ( ع ) ) هنگام وفات
پدرش 5 ساله بود و تاکنون پنهان است ( رض ) و او همان محمد منتظر پسر حسن
عسکرى رضى اللَّه عنهما مىباشد که نزد خواصّ اصحاب و افراد مورد وثوق اهلش
شناخته شده است . »
او همچنین از باب 71 چند باب را به آن حضرت اختصاص
داده و روایات متعدّدى از طرق مختلف چه از خاصّه و چه از عامّه مىآورد که
نقل همه آنها در این مختصر نمىگنجد .
17 - «سیّد مؤمن بن حسن بن
مؤمن شبلنجى» متوفّاى بعد از 1290 هجرى در کتاب: «نور الابصار فى مناقب آل
النّبى المختار» در فصلى که مربوط به حضرت مهدى ( ع ) است چنین مىنویسد:
«فصل
فى ذکر مناقب محمّد بن الحسن الخالص ابن على الهادى . . . ابن على بن
ابىطالبy» . و بعد از ذکر بعض صفات آن حضرت ، درباره امکان طول عمر آن
بزرگوار از قول «محمّد بن یوسف گنجى شافعى» دلایلى را که قبلاً گذشت نقل
مىکند .خداوند تبارک و تعالى در فرج آن بزرگوار تعجیل فرموده و ما را
جزء یاران خاصّ آن حضرت قرار دهد ، و شکر بىحد به درگاه او عزوجل که ما
را پیرو کسانى قرار داد که از هر پلیدى منزّهند ، و در آنچنان قلّه رفیعى
مىباشند که منکرین امامت و ولایت آنها نیز به امامت و پیشوائى و جلالت
قدرشان مقرّ و معترفند . امید است به یارى ذات حقّ و عنایات حجّت او
بتوانیم در فتن آخرالزّمان با ولاى اهل بیت ( ع ) و با ایمانى راسخ و محکم
به حقّانیّت اهل بیت عصمت و طهارت ( ع ) و با اعمالى صالح و قلبى سلیم به
جوار رحمت الهى بشتابیم.
منبع